جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تو را دیدم
میان گندمها تو را دیدم
زیر درختى تو را دیدم.
در انتهاى همه سفرهایم
در عمق همه عذابهایم
در خَم همه خندهها
سر بر کرده از آب و از آتش،
ادامه شعر
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تو را دیدم
میان گندمها تو را دیدم
زیر درختى تو را دیدم.
در انتهاى همه سفرهایم
در عمق همه عذابهایم
در خَم همه خندهها
سر بر کرده از آب و از آتش،
ادامه شعر
این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشک نمک سوده ی تو نیست
آرزوهای دل مرده ی من است
که سیاه مست
از پستوی میکده دویده است به بازار
تا به طبل عداوت بکوبد
ادامه شعر
از فردیت خود دست شستن
با چشم دیگری دیدن
با گوش دیگری شنیدن
دو تن باشی و در واقع یک تن
چنان به هم آمیخته و مجذوب
که ندانی تویی یا دیگری
پی در پی حیران و پی در پی تابنده
به هم فشردن خاک ، دریا و آسمان
و هر آنچه در آنهاست
و خلق موجودی چنان تام و تمام
که بی نیاز از جذب عنصری دیگر باشد
آماده ایثار در هر لحظه
رهایی از شخصیت برای یافتن چیزی ورای آن
معنای عشق همین است
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑