اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

برچسب شهر

می ترسم

مرا هر لحظه می خوانی و از تکرار، می ترسم
من از این زخم های کهنه و تب دار، می ترسم

مرا آتش زدی و باد با خاکسترم رقصید
مَجالم ده… نگویم، چون که از اسرار، می ترسم

«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل»
من از این گردباد و بحر ناهموار، می ترسم

زمستان شد، شبیه ابرهای خسته جا ماندیم
شدم خاکستر سردی که از سیگار، می ترسم

من و تو چون کبوترهای زخمی در قفس بودیم
از این آوازهای گیج و ناهنجار، می ترسم

به آهنگ صدای مرگ، چرخیدیم و چرخیدیم
من از این شکل ها و گردش پرگار، می ترسم

اکولالیا | #امیر_وحیدی

شمس لنگرودی

ای آزادی، درهایت را باز کن

با خالکوب ستاره ها
بر تاریکی دست ها
عابران به سوی تو بال می زنند
می آیند
تا در حیاط خانه تو
گل های پژمرده خود را بکارند
و تو از راهی می رسی
که پریشانی دور می شود…
تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
درهایت را باز کن
ما ایستاده ایم
خیابان های تو ما را پیش می برد
ما می آئیم
تا جای واژه نارنج نارنج
و جای هوا هوا بنشانیم
و در شعری زنده شناور باشیم…
تو نخستین حرفی
که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
نخستین نانی
که پس از جنگی شوم
از تنور دهکده ای خارج می شود
نخستین نامی
که بر بچه زندگی می گذاریم…
در هایت را باز کن
ما می آئیم
با عکس جوانی تو
در جیب پاره مان
و هر چه که نزدیک تر می شویم
تو جوان تر و زیباتر می شوی
درهایت را باز کن
هر چه نشانه است در کف مان
خانه توست
ای آزادی

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

هوشنگ ابتهاج

در کوچه سار شب

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشــت پـر مـلال مـا پـرنـده پـر نمی زند

یـکی زشـب گرفتگــان چـراغ بـر نمی کند
کسی به کوچه سـار شـب در سحر نمی زند

نـشسته ام در انـتظار این غـبـار بی سـوار
دریغ کـز شـبی چنین سـپیده سـر نمی زند

دل خـراب من دگـر خـراب تـر نمی شود
که خنجر غمت از این خـراب تر نمی زند

گذر گهی ست پر ستم که اندرو به غیر غم
یـکی صلای آشــنـا بـه رهگـذر نـمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
بـرو کـه هـیچ کـس نـدا به گـوش کـر نمی زند

نـه سـایه دارم و نـه بـر، بیفکننـدم و سـزاست
اگـر نـه بـر درخــت تـر کـسی تـبـر نمی زند

اکولالیا | #هوشنگ_ابتهاج

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×