با سلامی سوی تو میآیم
که بگویم خورشید برخاست
که او به انوار گرمش
به روی برگها تپیدن گرفت
که بگویم بیدار شد جنگل
همه بیدار شدهاند
هر شاخهای و پرندهای
از خواب جسته
و از عطش بهار لبریز است
بگویم
که چون دیروز
با همان عشق آمدهام
که جانم
همانگونه به سعادت لبریز یاریست
ادامه شعر