من این گونه ام که هستم. پس بدان که خوبی ات را می خواهم.
کسی نیکتر بجوی. هیچ بختی برای فروختن ندارم
همچون شیادان و بنگاهداران.
هنگامی که می غنودی به آسودگی کنار دریا
چنین هول هایی شبانه بر من می خزیدند،
چنین زخمه هایی روحم را می لرزاندند- اگر فقط می دانستی!
مه زار بهاری، استپ های آسیایی را افسون زده دربر می گیرند؛
دور تا جایی که چشم می تواند ببیند، فرسنگ ها از هر سو
فرشی رؤیاگون از لاله های تابان برمی افروزد
در فراسوی افق آه، چه صفایی
سراسر طبیعت را بارور می کند، و چه معصومیتی!
پروردگارا، به هر حال چه بایدم کرد برای مردم
ادامه شعر