می خواهم به حرف هایت گوش کنم
لب هایت نمی گذارد
اکولالیا | #علیرضا_روشن
می خواهم به حرف هایت گوش کنم
لب هایت نمی گذارد
اکولالیا | #علیرضا_روشن
دلم گوزن تیر خورده ای
که در پنهان جای دره
ماغ می کشد
دیگران می شنوند
من اما
جان می کنم
اکولالیا | #علیرضا_روشن
خودم را به چیزهای بسیاری شبیه کردم
تا در فراق تو
شعری تازه بگویم
اما برعکس شد
همه ی آن چیزها شبیه من شدند
و درد فراق گرفتند
اکولالیا | #علیرضا_روشن
تابوت اگر دو مرده را جا میداشت
من آنجا می بودم کنار تو
افسوس
ما بنده گان ناگزیریم
اما
حالا که هجران پیشانی نوشت مقدر آدمی است
این درخت که اینک تکیه گاه توست
امروز منم
این درخت که امروز منم
فردا تابوتت
بمانی درختت می شوم
بمیری تابوتت
اکولالیا | #علیرضا_روشن
وقتی می گویند نیست،
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرقی ندارد
من یاد تو می افتم
اکولالیا | #علیرضا_روشن
دستگیرهی در را که میگیری
پرندهای بال میگشاید
پلنگی خیز بر میدارد
نهنگی باله میجنباند
کودکی برای اولین بار
روی پا میایستد
تا بروند
مانند تو
که دستگیرهی در را گرفتهای
اکولالیا | #علیرضا_روشن
باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم، که فکر نکند
بگویم که میگذرد، که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
«من» خسته است
اکولالیا | #علیرضا_روشن
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑