این سکوت از آنِ ما نیست
هیچ کس این سکوت را آرزو نکرده است
هیچ کس این سکوت را نخواسته است
با میز اشتباه گرفته میشود این سکوت
با هراس اشتباه گرفته میشود
این سکوت
با رنج اشتباه گرفته میشود
این سکوت
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
این سکوت از آنِ ما نیست
هیچ کس این سکوت را آرزو نکرده است
هیچ کس این سکوت را نخواسته است
با میز اشتباه گرفته میشود این سکوت
با هراس اشتباه گرفته میشود
این سکوت
با رنج اشتباه گرفته میشود
این سکوت
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
میتوانم در ساعت شش عصر بمیرم
ولی هنوز زندهام
میتوانم تنها کسی باشم
که از طوفان جان سالم به در میبرد
ولی حالا تو اینجایی
میتوانی باشی و بگذری
بیآنکه نگاهم کنی
ولی اینجایی و
دوستم داری
میتوانی دوستم بداری و
همهچیز میتواند از هم جدایمان کند
میشود که بشود
و میشود که نشود
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
در همهی شهرهای خاک
باران میبارد
و من میتوانم صورتم را
به سمت آسمان بگیرم و
از آن ابرها بپرسم
که آیا از آسمان آن شهری میآیند
که یکبار صورتم را به سمت باران گرفتم و
از ابرها پرسیدم
که آیا از آسمان آن شهر میآیند؟
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
مراقب باش که چشم بر چه مینهی ای صیاد!
آنچه حالا نمیبینی
دیگر نخواهد بود
آنچه اکنون لمساش نمیکنی
خواهد پوسید
و آنچه اینک درنمییابی
یکروز
زخمت خواهد زد.
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑