نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفس های غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعت هاست می بارد
در شب دیوانه غمگین
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد
در شب دیوانه غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعت هاست
همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر
اکولالیا | #مهدی_اخون_ثالث