گستاخ و سنگدل میخوانیم
انگاه که کلام کسالت بارت ،صبر و قرار ،ازمن میرباید
نازنینم:
بامن از عشق بگو
از زندگانی
از مرگ
ترس و تاریکی
شور و شیدایی
امید و نا امیدی
از تپش های قلبت:
انگاه که چشم در چشم خماری دل از کف دادی
از نخستین بوسه هایت :
انگاه که با عطر دل انگیز گلهای بهار در هم امیختی
از عاشقانه هایت:
انگاه که پیله ابریشمین تن را به معشوقی هدیه دادی
مهربانم:
بگذار ،بنوشم شراب شیرین شادیکامیهایت را
بگذار ،سر کشم زهر تلخ درد های جانکاهت را
بگذار ،در اغوش کشم اشفتگی های روح نا ارامت را
ادامه شعر