این منظره باغ گل و بر منظر کاشی
حال لب خندان من و چون تو نباشی
خوبم که بگویی بخوری بغض خودت را
یعنی سر پا هستی و در خود متلاشی
من مثل همان لحظه ی بارانی ابرم
جوری , که به دل رازی و از چشم چه فاشی
می خندی اگر در دل تنهایی و با خود
از یاد نرفته حس آن عشق یواشی
محبوب جهانی سخنم داد اثرش را
دل سنگ و لطیف از هنر سنگ تراشی