ترانهی شرقی
گمان میکنم برای این به دنیا آمدی که
به آتش بکشانی خیال شاعر را،
او را بگذاری در خلسهای از مسرت،
و با حرفهایی شیرین رویایش را بیدار نگه داری
تا افسونش کنی با آن چشمهای درخشانت،
با آن گفتار غریب شرقیت،
و با پاهای بسیار کوچک نفیست!
آه!برای تحریک لذات ناتوان، به دنیا آمدی
تا ساعتها بدرخشانی شعفی ملکوتی را