خواهم گذاشت تا میل دوست داشتن چشمان تو که مهربانند، در من کشته شود،
زیرا فقط میتوانم این اندوه را به تو ببخشم که مرا جاودانه خسته بیابی.
لیکن حضور تو چون روشنایی و زندگی است،
و من احساس میکنم که حرکت تو در حرکت من و صدای من در صدای تو است.
نمیخواهم که تو را تصاحب کنم زیرا که در وجودم همه چیز پایان خواهد گرفت،
فقط میخواهم که تو در وجودم چون ایمان در وجود نومیدان جستن کنی،
تا آنکه بتوانم قطره ای از شبنم این زمین لعنت شده را که چون لکه ای از گذشته بر جسم مانده به همراه ببرم.