اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران فرانسه (صفحه 4 از 9)

گیوم آپولینر

لطفِ تبعید شده

گورت را گم کن،
گورت را گم کن ای رنگین کمانِ من 
رنگ‌های افسون‌گر گم شوید 
این تبعید برایت لازم است 
همچون دخترِ کوچکِ پادشاه با شال‌های متغیر 
و رنگین کمان تبعید شده است 
چون هر که را رنگین کمانی باشد تبعید می‌کنیم 
اما پرچمی به پرواز در آمده است 
جایگاه‌ات را در بادِ شمال پیدا کن 

ادامه شعر

پل ورلن

دل من گریان است

دل من گریان است 
همچو باران که زَنَد بر سر شهر 
آه این رخوت و این سستی چیست 
که به ژرفای دلم راه گشود؟ 

ای صدای خوش نوای باران 
بر سر خاک به روی هر بام ! 
بهر این دل که به حزن است عجین 
ای ترانه، ای صدای باران ! 

ادامه شعر

لئو فره

اتفاقی دیدمت

اتفاقی دیدمت
اینجا، اونجا یا یه جای دیگه
شاید بتونی به یاد بیاری.
ما همدیگه رو نمی‌شناختیم، اما همو دوست داشتیم.
و حتی اگه واقعیت هم نداشته باشه
باید این داستان قدیمی رو باور کنیم.
من هر چیزی که داشتم رو به تو‌ بخشیدم
برای خوندن، برای رویا بافتن.
و تو به کولی‌وار بودن من ایمان داشتی.
تو بیست سالگی فکر می‌کردی
که میشه با دست خالی زندگی کرد،
اما الان اینجوری فکر نمی‌کنی…

ادامه شعر

شارل بودلر

معقول باش ای درد من

معقول باش ای درد من، و اندکی آرام‌تر گیر
تو شب را می‌طلبیدی و او هم اکنون فرا می‌رسد
جوّی تیره، شهر را دربر می‌گیرد
کسانی را آسایش می‌آورد و کسانی را تشویش.

بدان هنگام که فوج رجاله‌های پست
در زیر تازیانه‌ی لذت که دژخیمی غدّار است
می‌روند تا در جشنِ بنده پرور، میوه‌های ندامت بچینند؛
ای درد من، دستت را به من بده و دور از آنان، از این‌سو بیا.

ادامه شعر

شارل بودلر

بانوی ناخوش

ای شعر بانوی بیمار، دریغا! تو را چه می‌شود این بامداد؟
چشمانِ گود افتاده‌ات اینک لب‌ ریز از خیالاتِ شبانه است؛
و معاینه می‌بینم که بر رُخسارت جنون و هراس
سرد و خاموش یک‌به‌یک پدیدار می‌شوند.

ای ابلیس‌ بانوی سبز قبا و ای شیطان‌ بچه‌ی سرخ‌پوش
آیا هراس و عشق را از انبانِ خویش به جان‌ات فرو ریخته‌اند؟
آیا کابوس با حرکتی جبارانه و خموش
تو را در قعرِ زندان افسانه‌ییِ «منتورن» فرو غلتانده است؟

ادامه شعر

شارل بودلر

این اندوهِ غریب از کجا آمده است

می‌گفتی: «این اندوهِ غریب از کجا آمده است
که چون دریا روی صخره‌های عریان و سیاه را می‌گیرد؟»
می‌گویم: از آن دم که دل یک‌بار کینه ورزد.
زیستن دردی‌ست! این راز را همه‌گان می‌دانند.

رنجی بسیار ساده و بی‌رمزوراز
و هم‌چون شادیِ تو در چشمِ همه عیان.
پس ای زیباروی مشتاق، از پُرس‌وجو دست بدار
و کرَم نما آهسته سخن بگو، خاموش باش!

ادامه شعر

پل الوار

نام ترا می‌نویسم

بر دفترهای دبستانی‌ام
بر میز مشقم و بر درختان
بر شن بر برف
نام ترا می‌نویسم.

بر همۀ صفحات خوانده شده
بر همۀ صفحات سپید
بر سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام ترا می‌نویسم.

بر تصویرهای زرین
بر سلاح جنگاوران
بر تاج شهریاران
نام ترا می‌نویسم.
ادامه شعر

لئو فره

عشق / لئو فره

وقتی دریا هست و اسب‌ها
که سینماوار گشت می‌زنند
اما در آغوشِ تو بس زیباتر است
وقتی دریا هست و اسب‌ها

وقتی عقل دیگر حق ندارد
و چشم‌هامان بایکدیگر منقلب‌شدن بازی می‌کنند
و دیگر معلوم نیست ارباب کیست
وقتی عقل دیگر حق ندارد

وقتی پایانِ جهان را از دست می‌دهیم
و ابدیت را می‌فروشیم
به ازای این ثانیه‌ی ابدی
وقتی پایانِ جهان را از دست می‌دهیم
ادامه شعر

لئو فره

آنارشیست ها / لئو فره

یکی از صد تا هم نیستند و با این‌همه هستند
و معلوم نیست چرا اغلب‌شان اسپانیایی
انگار که در اسپانیا فهمیده نمی‌شوند
آنارشیست‌ها

همه‌چیز بر سرشان آمده
سیلی‌ها و سنگ‌پاره‌ها
چنان سخت داد کشیده‌اند
که هنوز هم می‌توانند داد بکشند
دل‌هاشان در پیش
و رؤیاهاشان در میان
و روح‌شان یکسره سوده‌ از
ایده‌های ناباب
ادامه شعر

ژاک پره‌ ور

ریگ‌های روان

دیوان و پریان
بادها و جزر و مد

در دور دست تازه دریا واپس نشسته
و تو
همچون گیاهى آبى که باد به ملایمت نازش کرده است
بر ماسه‏‌هاى بستر برمى‏‌انگیزى به رؤیا
دیوان و پریان
بادها و جزر و مد را

در دوردست تازه دریا واپس نشسته
اما در چشمان نیم‏‌خفته‌‏ى تو
دو موج کوچک به جاى مانده است
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×