اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران فرانسه (صفحه 5 از 9)

پل الوار

دلم سخت معجزه می‌خواهد

من اینجا
دلم سخت معجزه می‌خواهد و
تو انگار
معجزه‌هایت را
گذاشته‌ای برای روز مبادا.
چشم‌اندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمه‌هایى که پستان‌هایت
روز را در آن به درخشش وا می‌دارد
راه‌هایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند می‌زند
بیشه‌هایى که پرندگانش
پلک‌هاى تو را می‌گشایند
ادامه شعر

پل الوار

دیگر ترکت نخواهم کرد

جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تو را دیدم
میان گندم‏‌ها تو را دیدم
زیر درختى تو را دیدم.

در انتهاى همه سفرهایم
در عمق همه عذاب‏‌هایم
در خَم همه خنده‏‌ها
سر بر کرده از آب و از آتش،
ادامه شعر

ژاک پره‌ ور

برای تو ای یار

رفتم راسته‏‌ى پرنده‌فروش‌‏ها و
پرنده‏‌هایى خریدم
براى تو اى یار

رفتم راسته‌‏ى گل‌فروش‌‏ها و
گل‏‌هایى خریدم
براى تو اى یار

رفتم راسته‌‏ى آهنگرها و
زنجیرهایى خریدم
زنجیرهاى سنگینى براى تو اى یار
ادامه شعر

آنا گاوالدا

دوست دارم با تو باشم

دوست دارم با تو باشم
چون هیچ وقت از با تو بودن خسته نمی شوم
حتی وقتی با هم حرف نمی زنیم
حتی وقتی نوازشم نمی کنی
حتی وقتی در یک اتاق نیستیم
باز هم خسته نمی شوم
هرگز دلزده نمی شوم
فکر کنم به خاطر این است
که به تو اعتماد دارم

ادامه شعر

شارل بودلر

تمام ماجرا همین است

مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقت‌بار زمان
که تورا می‌شکند
و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دلتان می‌خواهد مست باشید
و اگر گاهی بر پله‌های یک قصر
روی چمن‌های سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوه‌بار اتاقتان
ادامه شعر

روبر دسنوس

عشق من با من سخن بگو

چون دوستم می‌داری و تنگ در آغوش می‌کشی
هیجان‌زده تسلیم می‌شوم
تا توفان‌ها و هراس‌هایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو

باید شب‌های ناخوشایند را
از فریاد‌های شوق‌مان لبریز کنیم
شب‌های آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو

در شبی که قربانی سرنوشت‌های شوم است
اشباه دلهره می‌آفرینند
و تو مگر مرده‌ای هستی ؟
عشق من با من سخن بگو
ادامه شعر

شارل بودلر

زیبا هستم ای مردم

زیبا هستم ای مردم
همچون رویایی به سختی سنگ
و سینه‌ام جایی‌ست
که هرکس در نوبت خویش زخم می‌خورد
تا عشقی را در جان شاعر بدمد
گنگ و ابدی
مثل ذات

من بر مسند لاجوردی آسمان می‌نشینم
همچون افسانه‌ای که در ادراک نمی‌گنجد
من قلبی از برف را به سپیدی قوها پیوند می‌زنم
بیزارم از تحرکی که خطوط را جابجا می‌کند
هرگز نمی‌گریم و هرگز نمی‌خندم
ادامه شعر

شارل بودلر

این که بر گونه ات فرو می غلتد

این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشک نمک سوده ی تو نیست
آرزوهای دل مرده ی من است
که سیاه مست
از پستوی میکده دویده است به بازار
تا به طبل عداوت بکوبد
ادامه شعر

پل الوار

آه ای قلب محزون من

آه ای قلب محزون من
دیدی که چگونه سودا رنگ شعر گرفت
دیدی که جغرافیای فاصله را
چگونه با نوازش نگاهی می شود طی کرد
و نادیده گرفت
دیدی که دردهای کهنه را
چگونه با ترنمی می شود به یکباره فراموش کرد
دیدی که آزادی لحظه ناب سرسپردن است
دیدی که عشق یک اتفاق نیست
قرار قبلی است
ادامه شعر

آنا گاوالدا

حساب عشقی که نثار تو می کنند

از کسانی که همه چیز را محاسبه می کنند بترس
و هرگز قلبت را در اختیار آنها نگذار
آنها حساب عشقی که نثار تو می کنند را نیز دارند
و روزی آن را با تو تسویه میکنند

اکولالیا | #آنا_گاوالدا

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×