مارگوت بیکل شاعر آلمانی در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمد. او در زمینهی الهیات و گفتگودرمانی تحصیل کرده و یکی از متخصصان آلمانی در این زمینه در دورهی خود بود.مارگوت در جامعه ادبی آلمان چندان شخصیت شناخته شدهای نیست.
ادامه شعر
مارگوت بیکل شاعر آلمانی در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمد. او در زمینهی الهیات و گفتگودرمانی تحصیل کرده و یکی از متخصصان آلمانی در این زمینه در دورهی خود بود.مارگوت در جامعه ادبی آلمان چندان شخصیت شناخته شدهای نیست.
ادامه شعر
سپیده دمان
از پس شبی دراز
در جان خویش
آواز خروسی میشنوم
از دور دست ، و با سومین بانگش
درمییابم
که رسوا شدهام .
پنجه در افکندهایم
با دست هامان
به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش میکشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما
نیازمند رهایی است
ادامه شعر
به سویم بیا
به سویم بیا
چرا که من می میرم
می خواهم احساس کنم که نیازمندم هستی
درست مانند هوا مرا تنفس می کنی
من به تو در زندگی ام نیاز دارم
از من دور نشو
دور نشو
دور نشو ، نه
ادامه شعر
هیچکس نمیخواهد تنها باشد
هیچکس نمیخواهد گریه کند
بدنم میخواهد که تو را در آغوش بگیرد
بسیار بد است که به روحت صدمه میزند
زمان گرانبهاست
و به دور دستها میلغزد
و در همهی لحظات عمرم در انتظار تو بودهام
هیچکس نمیخواهد تنها باشد
پس چرا
چرا اجازه نمیدهی عاشقت باشم
میتوانی صدایم را بشنوی
آوازم را میشنوی
این آوازی عاشقانه است
پس قلب تو میتواند مرا بیابد
و ناگهان تو
ادامه شعر
اندیشه مکن که شانه هایت ، سنگین شود
اندیشه مکن که از کشیدن بار دیگران ناتوانی
در شگفت می مانی از نیروی خویش
در شگفت می مانی
که به رغم ضعف خویش
چه مایه توانایی.
تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را
از دست می دهد .
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم
و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
دوری ، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک ، دور ، هر جایی که هستی
و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
یک بار دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
و این عشق می تواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم
دوران صداقت ، و من تو را داشتم
در زندگی من ، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک ، دور ، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
ادامه شعر
پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
ادامه شعر
چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلامی مهرآمیز
نوازشی
یا گوشی شنوا
به چنگ آری ؟
چند بار
دامت را تهی یافتی ؟
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑