مارگوت بیکل شاعر آلمانی در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمد. او در زمینهی الهیات و گفتگودرمانی تحصیل کرده و یکی از متخصصان آلمانی در این زمینه در دورهی خود بود.مارگوت در جامعه ادبی آلمان چندان شخصیت شناخته شدهای نیست.
ادامه شعر
مارگوت بیکل شاعر آلمانی در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمد. او در زمینهی الهیات و گفتگودرمانی تحصیل کرده و یکی از متخصصان آلمانی در این زمینه در دورهی خود بود.مارگوت در جامعه ادبی آلمان چندان شخصیت شناخته شدهای نیست.
ادامه شعر
پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
ادامه شعر
چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلامی مهرآمیز
نوازشی
یا گوشی شنوا
به چنگ آری ؟
چند بار
دامت را تهی یافتی ؟
ادامه شعر
در راه دیروز به فردا
زیر درختی فرود می آیم
در سایه اش
برای لحظه یی کوتاه از زندگیم
اندیشه کنان به راه خویش
اندیشه کنان به مقصد خویش
اندیشه کنان به راهی که پس پشت نهاده ام
اندیشه کنان به تمامی آنچه در حاشیه راه رسته است:
آنچه شایسته ی تحسین است
نه بایسته ی تاراج شدن
آنچه شایسته ی عشق ورزیدن است
نه بایسته ی کج اندیشی
آنچه شایسته ی به جای ماندن در خاطره است
نه بایسته ی به سرقت بردن
ادامه شعر
پیش از آن که واپسین نفس را برآرم
پیش از آن که پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم.
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند،
عشق، عشق میآفریند
عشق، زندگی میبخشد
زندگی، رنج به همراه دارد
رنج، دلشوره میآفریند؛
دلشوره، جرات میبخشد
جرات، اعتماد به همراه دارد
اعتماد، امید میآفریند؛
امید، زندگی میبخشد
زندگی، عشق میآفریند
عشق، عشق میآفریند
ادامه شعر
در راه جُلجُتا،
در راه گانوسا،
در تمامی راهها سنگهایی افتاده است؛
پارهسنگهایی، تکههای تیزی، ریگی؛
برای پرتاب کردن،
یا بر آن فرو غلتیدن.
در راه جُلجُتا،
در راه گانوسا،
در تمامی راهها سنگهایی افتاده است؛
که وا میداردمان که آهسته گام برداریم؛
بایستیم؛
به افتادگان یاری دهیم؛
ادامه شعر
وقتی سنگ بگوید : بر زمین میافتم
اگر به هوا پرتابام کنی
باورش کن.
وقتی آب بگوید که خیس میشوی
اگر در آب فرو روی،
باورش کن
اگر معشوقهات بگوید که میخواهد بیاید
باورش مکن
اینجا قانون طبیعت عمل نمیکند
آه دوباره همان چشم ها
که زمانی مرا چنان عاشقانه سلام می داد
و دوباره همان لبها
که زندگی ام را شیرین می کرد
و دوباره همان صدا
صدایی که زمانی چنان مشتاقانه می شنیدم اش
فقط من همان نیستم که بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون
از بازوان سفید و زیبایش
ادامه شعر
تو هیچ نقطه ضعفی نداشتی
من داشتم
من عاشق بودم
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑