داغی تابستان
برگونه هایت
و زمستان سرد
بر قلب کوچکت
نشسته است
تو تغییر خواهی کرد
عزیزم
زمستان بر گونه هایت
و تابستان به قلبت
خواهد آمد
داغی تابستان
برگونه هایت
و زمستان سرد
بر قلب کوچکت
نشسته است
تو تغییر خواهی کرد
عزیزم
زمستان بر گونه هایت
و تابستان به قلبت
خواهد آمد
با صدای احمد شاملو از ساندکلاود بشنوید. (نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇
دلتنگیهای آدمی را، باد ترانهای میخواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد
و هر دانهی برفی به اشکی ناریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
ادامه شعر
هر دو به هم عشق می ورزیدند، اما هیچ یک را
یارایِ اعتراف آن به دیگری نبود
چه دشمن خو، به هم می نگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند
عاقبت از هم جدا شدند و تنها، گاه در رویا
در اشتیاق هم بودند؛
دیر زمانی بود مرده بودند
و خود این را نمی دانستند
ما نیازی به گرد باد نداریم
ما نیازی به طوفان نداریم
کارهای وحشتباری که تندبادها و طوفانها می توانند
ما خود نیز می توانیم
گردباد سهمگین است
و طوفان سهمگین تر
اما هیچ چیزی سهمگین تر از انسان نیست
چه مدت لازم بوده است
تا کلمه ی عفو
بر زبان جاری شود
تا حرکتی اعتماد انگیز
انجام گیرد؟
بیا تا جبران محبت های ناکرده کنیم
بیا آغاز کنیم.
فرصتی گران را به دشمن خویی
از کف داده ایم
ادامه شعر
دردهایی در این دنیا هست
به آن عظمت
که دیگر در برابر آنها
از اشک کاری ساخته نیست
می خواهم با کسی بروم که « من دوستش می دارم »
نمی خواهم هزینه ی این همراه شدن را حساب و کتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدی اش فکر کنم
حتی نمی خواهم بدانم دوستم دارد یا نه
فقط می خواهم با آن کسی بروم که دوستش دارم
آنچه را که دل می بندی
پُر جدی نگیر.
گفته است که بی تو قادر به زندگی نخواهد بود
حساب این را هم بکن
که اگر روزی او را دوباره دیدی
اصلاً تو را خواهد شناخت؟
پس در حق من لطفی کن
و زیادی دوست ام نداشته باش.
از آخرین باری که دوست داشته شده ام
در گذر زمان
آنچه نصیب ام نشد
ذره ای دوستی بود
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑