اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب می خوریم
در یکی بی تاب می شویم
ادامه شعر
اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب می خوریم
در یکی بی تاب می شویم
ادامه شعر
چشمهام
برای همه جا
در و پنجره میسازد
شاید بیایی
عاشق چشمهات باشم
از در راهم میدهی
یا از پنجره بیایم؟
کف دستهام را بر صورت پنجره
سرد میکنم
بر کلمههات چشم میکشم
بوی تنت را در ذهنم میچرخانم
که چیزی نبینم دیگر.
برای بودنت چه کنم
آقای من؟
و حالا باز برگشتهام
مرا نمیبینی
مثل سایه در اتاق راه میروم.
و میروم
که دنبال تو بگردم
ادامه شعر
همین که می دانم
کسی شبیه تو نیست
چقدر دلهره آورتر از
نبودن توست
اکولالیا | #عباس_معروفی
مینشینم کنار میزتان
و آنقدر شیطنت میکنم
که صدای همه چیز در بیاید
صدای جاقلمی و قلمها
صدای خودنویس توی دستتان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا
آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم در آمده.
عاشقانههای ناب را
برای کسی میسرایند
که شعلهی امید
در چراغ انتظار
پت پت کند
و فانوس راه
خاموش و آویخته باشد به دیوار
ادامه شعر
چقدر چشمهام را ببندم
و حضور دستهات را
بر تنم نقاشی کنم؟
میترسم آقای من
میترسم دستهام
از دلتنگیت بمیرد
چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشهی آب را سر بکشم
و چیزی از پنجره بپرسم ؟
چی بپرسم دیگر؟
خواب مرا نمیبرد
میآورد تو را میآورد
بی آنکه باشی
حالا تو خوابی
ادامه شعر
با لبهام
روی چشمهات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد؟
میبوسمت
و ماه میشوم
بر سینهی تو
آویخته به زنجیری که
دستهای من است.
با خیالت
زندگی میکنم
و با خودت
عاشقی
ادامه شعر
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه می دهی؟
میشود وقتی مینویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
… موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از دلتنگیت میمیرم.
وقتی نیستی
میخواهم بدانم چی پوشیدهای
و هزار چیز دیگر
اکولالیا | #عباس_معروفی
وقتی تمام جاده ها را
به سوی خانه ات پیاده بال میزنم
پشت پنجره خوابت بگیرد
دلتنگ میشوی
یا کتاب میخوانی؟
پرواز هم مثل شنا
به جایی بند نیست
دستم را بگیر
تو را یاد بگیرم
بانوی زیبای من!
اکولالیا | #عباس_معروفی
نوازش تنت با من!
همه جا را شیار میکنم
با سرانگشت
خسته و امیدوار
مینشینم بر سنگی که منم
دستی برای پرندگان تکان میدهم
و به احترام تو
کلاه از سر برمیدارم.
چقدر تنهایی کنار زمین
یاد تو میافتم
عشق من!
اکولالیا | #عباس_معروفی
بیاویزمت به آینه ماشینم؟
که تابخوران در خیالم
بچرخی
مردم خیال کنند دیوانهام
یا دارم به دیدار تو میآیم؟
بگذارمت توی جیبم؟
که جای امن باشی
از سرما بلرزم
دنبالت بگردم
دستهام را بکنم توی جیبم؟
اکولالیا | عباس معروفی
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑