دیدی همه ما
دربدر شدیم؟
دیدی باز عاشقت شدم؟
این بار در بدر تو
اکولالیا | #عباس_معروفی
دیدی همه ما
دربدر شدیم؟
دیدی باز عاشقت شدم؟
این بار در بدر تو
اکولالیا | #عباس_معروفی
خانه ای با چهار اتاق
بی دیوار دیده بودی؟
باغی سرسبز
تا آن سوی دنیا
شنیده بودی؟
طناب رخت را
از این سر دنیا
ادامه شعر
گفته بودم؟
همه رنگی به تو می آید
و وقتی می روی
دنیای من
سراسر بی رنگ می شود؟
اکولالیا | #عباس_معروفی
دست های تو
مرا به خدا م یرساند
و دست های من
تو را به من
پله پله بر می شوم
از خودم از تنم
ساغری می شوم به دستت
نگاهم را
بر تنت بریز و…
بنوش.
اکولالیا | #عباس_معروفی
چه آرزوی دل انگیزی ست
نوشتن افسان های عاشقانه
بر پوست تنت
و خواندن آن
برای تو
چه آرزوی شورانگیزی ست!
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑