یک صبح بیدار میشویم و میبینیم که باران تند میبارد
نه بر گیاهان و کشتزارن و پنجرهها
باران میبارد
نه بر استخوان خستهی کوه، یا گلدان، یا پرندههای نشسته روی سیم برق
یک صبح با صدای بارانی که تند میبارد
بارانی که نمیبارد بر چتر،
یک صبح بیدار میشویم و میبینیم که باران تند میبارد
نه بر گیاهان و کشتزارن و پنجرهها
باران میبارد
نه بر استخوان خستهی کوه، یا گلدان، یا پرندههای نشسته روی سیم برق
یک صبح با صدای بارانی که تند میبارد
بارانی که نمیبارد بر چتر،
بعد از تو
در سایهی هیچ درختی نخواهم ماند
در ابهام سبز جنگل
و در سرخی گل سرخ
کنار رودی از خطوط لوقا
چیزی در من تمام خواهد شد
و تشویش افتادن چشمی با مخمل یا دریاچهها
با من خواهد ماند
کیست در بالکن که با تلخی میگرید؟
و باران هم بند نمیآید
هر روز این لحظه را دارم
که از پوستام تو دور میشوی.
کسب و کار من
شغل من،
نگاه نکردن به خونریزی است
شغل من این است که روزنامه نمیخوانم
شبها
دود میرقصد
در زیرسیگاریِ روی میز
پرده میآید از پنجره تا نیمههای اتاق،
یعنی باد پرده را تکان میدهد
همین باد که از دریا تا من آمده است
ادامه شعر
همیشهی من، هرگز بود
غروب، پلی است از رویا به تاریکی
تاریکی
نگاه توست زیر پلکهای افتاده
همیشهی من، هرگز بود
غروب، ظهر توست
منظومههاست، پنجرههای اتاق
و آسمانی از شیشه میآید
بر دستهای چهار درخت لخت
ادامه شعر
دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی با این همه آب
رخصت نمی دهد این همه آب
تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند
اکولالیا | #بیژن_نجدی
به خاطر کندن گل سرخ ارّه آوردهاید؟
چرا ارّه؟
فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو
خودش میافتد و میمیرد!
اکولالیا | #بیژن_نجدی
آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را
اگر می بارد بر چتر آبی تو
و چون تو نماز خوانده ای، خداپرست شده ام
اکولالیا | #بیژن_نجدی
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑