شکسته شکسته نتوان گفت
ولی یقین دارم
دلم ترک خورده،
ندانم این چه داغی، داغ
بر این شکسته حک خورده
شناسم آن و نتوان گفت
که از کدام دستی
بر این غریب پیر غمگینم
چنین به شلاقی، مهیب و آتش بار
کتک، کتک، کتک خورده
ولی یقین دانم
دل درون شکسته ام ترک خورده
گلی، نه برگ گل، نازک
چگونه وز کدام دست بیرحمی
چنین چو رگباری، ز مرگ یا تگرگ آسان
ز هر دو سو چو باران تند
چکاچکا و چک خورده
ادامه شعر