در کوی گریانمسلکان، هر دم پریشان میشوم
در بزمِ هر پیر و جوان، ناگه بهطغیان میشوم
جایی دگر باید مرا، منزل چراغانی کنم
گر آسمان یاری کند، مفتون باران میشوم
اکولالیا | #حامد_صوفی
در کوی گریانمسلکان، هر دم پریشان میشوم
در بزمِ هر پیر و جوان، ناگه بهطغیان میشوم
جایی دگر باید مرا، منزل چراغانی کنم
گر آسمان یاری کند، مفتون باران میشوم
اکولالیا | #حامد_صوفی
وسط کوچه
زیر درخت انجیر ایستادهام
با عاشقانه هایی
که به هیچ کجا قد نمیدهد
نفرین میکنم خودم را
که زیباییات را
با مهربانی
اشتباه گرفتم
سرزنش میکنم قلبام را
که می پنداشت
راهی به تو دارد
اکولالیا | #آرزو_نوری
میدانم
با کاسههای گلدار چینی
پشت سرم آب نمیپاشی
بعد از رفتنام
کم حرف نمیشوی
کم نمی آوری
به زودی
کسی را پیدا می کنی
که بهتر از من باشد
و تمام بدی های تو را
نادیده بگیرد
اکولالیا | #آرزو_نوری
الو
صدای مرا
از رادیو دریا می شنوید
وقتی دریا آرام است
و قلب ام
ناآرام
ماهیگران به دریا رفته اند
تا در تورهای خود
پری دریایی بیاورند
من به بازار می روم
تا طناب زردی بخرم
ادامه شعر
وسط مهلکه و دود فراموشم کرد
آنکه معشوقه ی من بود فراموشم کرد
آنکه از شعر فقط قافیه را می فهمید
درد هایی به من افزود فراموشم کرد
شرط کردیم که یکباره به دریا بزنیم
ته این معامله بی سود فراموشم کرد
رد شد از اسم من و رفت به دنیای خودش
مثل خشکیدن یک رود فراموشم کرد
ادامه شعر
بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمیکنم
من دوست دارم
دکمهی آخر مانتوام باز باشد
اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی
زنگ میزدی
یک تلفن کوچک
دو دقیقهای وسایلم را جمع میکردم
مداد و مسواک و مسکن
نه
مسکن هم بر نمیداشتم
دامن و لباس خواب فقط
بعد
سفر که نه
گم میشدیم
اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی
یک درخت می تواند بستنی باشد باطعم طالبی
ماه یک تخم مرغ آپز
افتاب سیب زمینی پوست کنده
سنگ فرش ها شیرینی
با طرح های مختلف و خوشمزه
ابرها می توانند یک بشقاب برنج باشند
آدم ها همین طور
تنها به شرطی که کاملا بی پول باشی
و گرسنه در خیابان قدم بزنی
اکولالیا | #سابیر_هاکا
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑