پشت تمام ابرها
هیچ خورشیدی نبود
و ما در تاریکی
دعای باران می خواندیم
اکولالیا | #افشین_خماند
پشت تمام ابرها
هیچ خورشیدی نبود
و ما در تاریکی
دعای باران می خواندیم
اکولالیا | #افشین_خماند
نگاه کن که شبی وقت خواب، خواهم مرد
غریب و بی کس و با اضطراب، خواهم مرد
سوأل های زیادی است در سرم، اما
شبیه متهمی، بی جواب، خواهم مرد
و بعد مثل غزل های نیمه کاره ی خود
و در برابر مشتی عذاب، خواهم مرد
شبیه مرگ پلنگی به زیر مهتاب و
شبیه رقص تنی بر طناب، خواهم مرد
شبیه حضرت آدم، چقدر تنهایم
بدون حور و بهشت و ثواب، خواهم مرد
غروب لحظه ی خوبی برای مردن نیست
میان خلق دو تا بیت ناب، خواهم مرد
تمام ثانیه ها را شمرده ام تا مرگ…
برای کشتن خود، بی خشاب، خواهم مرد
همیشه مصرع آخر، هوا کمی سرد است
شبیه کوه یخی، روی آب، خواهم مرد
اگرچه آخر این داستان، غم انگیز است
درست مثل خودم، بی نقاب، خواهم مرد
اکولالیا | #امیر_وحیدی
مرا به یاد بیاور که زار گریه کنم
به شوق آمدنت بى قرار، گریه کنم
مرا به نام خودت با غزل صدایم کن
که من به نام خودم انتظار، گریه کنم
مسیرِ آمدنت را چقدر دوره کنم؟
چقدر جان بکنم؟!…بى مزار، گریه کنم
چگونه رد شوم از روزهاى بعد از تو؟
چگونه پٓر بکشم؟!… بى حصار، گریه کنم
چقدر خواب تبر؟! زخم هاى پى در پى
به شوق تازه شدن در بهار، گریه کنم
چقدر ساز مخالف شوم به هر بزمى؟
به زخمه هاى غم انگیز تار، گریه کنم
و باز مثل غزل هاى نیمه کاره ى خود
نٓفٓس بگیرم و قبل از فرار، گریه کنم
غروب ها بنشینم درون خود، تنها
غریب و بى کس و بى غمگسار، گریه کنم
دوباره مصرع آخر، دلم گرفته عزیز
بیا که تا لبِ ریل و قطار، گریه کنم
اکولالیا | #امیر_وحیدی
تنگ که می شود
دلم
به خودم می بالم
مثل سربازی که
به زخم هایش
اکولالیا | #افشین_خماند
سکوتت را شنیدم
آمدم تا
این تنهایی را تمام کنی
تنهایی که
مثل شاخ هایم هر روز قد میکشد
و تو
آخرین تیر نروژی ات را
در بدنم فرو کردی
تا چشمهایم
دکوراسیون خانه ات شوند
اما
به شلیکت نیاز نبود
من گوزنی مرده بودم
پیش از انکه تفنگت را نشان دهی
اکولالیا | #سبحان_قربانی
اشتباه نکن
نه زیباییِ تو
نه محبوبیتِ تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که
روح زخمیِ مرا بوسیدی
من عاشقت شدم
گریه
امانم را بریده بود
وقتی پشت سر هم
سیب می گفتم
می خواستم
خنده ای باشم
در قاب عکس ات
و پای این آسمان کبود
به کوچه آفتابی ات نرسد
باران
یکریز و بی ملاحظه می بارید
و من
پشت سر هم
سیب می گفتم
مبادا
ابرها
ضمیمه عکس ام باشد
و در اتاق کوچک ات
باران بگیرد
اکولالیا | # آرزو نوری
تابوت اگر دو مرده را جا میداشت
من آنجا می بودم کنار تو
افسوس
ما بنده گان ناگزیریم
اما
حالا که هجران پیشانی نوشت مقدر آدمی است
این درخت که اینک تکیه گاه توست
امروز منم
این درخت که امروز منم
فردا تابوتت
بمانی درختت می شوم
بمیری تابوتت
اکولالیا | #علیرضا_روشن
وقتی می گویند نیست،
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرقی ندارد
من یاد تو می افتم
اکولالیا | #علیرضا_روشن
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑