اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران دیگر (صفحه 9 از 16)

کانفورمیست

خود گور خودش را کنده
تاریخ تولدش را بیاد ندارد
سربازی ترسو بوده
هیچگاه کرشمه ی سنگر را نینگاشته !

مدام دشمن را دوست میداشت
حلقە میکرد دستانش را بر گردن نعش رفقایش
و امید پیروزی را وامی‌بخشید!

واپسین لقمه‌ی نقشه‌اش را بلعید
آخرین مسند را تصاحب می کرد
و نرم نرمک خطبه ی صلح را میخواند!

خود بە تنهایی قراردادی بود مابین طبقه اول و دوم ذهنش
که انسان‌کشی سوسیالیست بوده
و همزمان صلح طلبی فاشیست!
بر روی سفره‌ی کمونیستها بزرگ شده بود
و همجوار مسجدی میزیست!
ادامه شعر

در من مرده‌های زیادی دفن شده‌اند

در من مرده‌های زیادی دفن شده‌اند
و آنکه تو را دوست می‌داشت
آخرین مردانی بود
که از رودخانه گذشتند
از من گذشتند
با ساق‌های گل آلود و انگشتان زخم خورده
و من
سال‌هاست
در این میانه از تو سفر می‌کنم
با خزه‌ها و سنگریزه‌هایی که در من است
و عاشق‌ترین ماهی‌هایم
بی آنکه یک قدم
حتی یک قدم از تو دور شده باشم!

زندگی

به تو که فکر می کنم
غباری از ذرات نا ممکن تو
در حوالی هوایم
شکل ممکن تو را می گیرند
تو شرط می کنی که مرا
در همان حوالی ناممکن به مهمانی فرا بخوانی
“تا وقتی که لمست نکنم”
آن وقت جانی تازه بگیری
شرط سنگین “هادس” بر ” ارفئوس ”
ندیدن به شرط زنده شدن دوباره
من محو تماشای تو می شوم
فارغ از لمس تو
حالا غبار تاریکت
جهانی از نور می شود
تو در ابتدای جان گرفتنت هستی
ادامه شعر

پیشامد

گاهی وقتها پیش می آید
من و تو
پیش آمده ایم

اکولالیا | #آرزو_نورری

عصر حواشی

اندوه من این است که در عصر حواشی
یک لحظه به فکر ِ من ِ بیچاره نباشی

دریاچه ی قم باشی و بر زخم دل من
از شوری خود بر دلم هربار بپاشی

یک منبع عالِم خبر آورد که یک عمر
تو عامل هرگونه غم و درد و خراشی

از دست تو رنجور شد آبادی عاشق
ای وای به حال دل معشوقه ی ناشی
ادامه شعر

زیبایی

باور کن زیبایی هم  میتواند
سرنوشت غم انگیزی باشد
گل ها خوب می شناسند
اندوه شکسته شدن را
با دست های کسی که
مست عطر تن توست
گاهی در امتداد نگاه  زنان  زیبا
به زخم های نامرئى میرسی
به جراحت رودخانه ای آرام
که هزار قایق
به هنگام پیش رفتن
سینه اش را شکافته باشند

اکولالیا | #مهسان_احمدپور

امتداد نگاه زنان زیبا

باور کن زیبایی هم می تواند
سرنوشت غم انگیزی باشد
گل ها خوب می شناسند
اندوه شکسته شدن را
با دست های کسی که
مست عطر تن توست
گاهی در امتداد نگاه زنان زیبا
به زخم های نامرئى میرسی
به جراحت رودخانه ای آرام
ادامه شعر

می توان باتو از عشق گفت

می توان باتو از عشق گفت
روی تمام برگهای خشک پاییز رقصید
چون کودکی بشاش در هر گودال خیس از اشک ابرها چرخید
می شود چون باد بی هوش وزید
می شود با تو  اوج قاف هم در نوردید
اما
بی تو سنگم
“تیپا خورده و مهجور”
ادامه شعر

خروپف

درخت پیر
خروپف می کرد
گنجشک کوچک
کلافه شد

اکولالیا | #آرزو_نوری

سوت / آروز نوری

جنگل
از شدت درخت
گم شده بود
و ماه
از آن بالا
نگاه می کرد

یاد تو افتادم
موهای سیاهی
که روی صورتت ریخته بود
لحظه ای که چهارپایه را کشیدند
و گریه های مادرت
به جایی نرسید

جنگل
از شدت درخت
گم شده بود
و ابرها
آسمان را گرفته بودند
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×