اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 15 از 75)

قیصر امین پور

قطار می‌رود، تو می‌روی

قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
که سالهای سال
کنار این قطار ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام

حسین پناهی

معنای این همه سکوت چیست؟

کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟
کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!
کاش!

قیصر امین پور

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

ادامه شعر

حسین پناهی

خوب می دانم، سالهاست که مرده ام

به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

ادامه شعر

احمدرضا احمدی

مرا نکاوید

مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش‌هایم را بگذارید
تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند
چشمانم را گل‌میخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی‌ست بیاویزید
در سینه‌ام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.

ادامه شعر

حمید مصدق

کاشکی شعر مرا می خواندی

بی تو در می یابم،
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است.
آرزو می کردم،

که تو خواننده شعرم باشی.
راستی شعر مرا می خوانی ؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی

شعرهایم، بوی باران می دهد

صبح می آید، مرا جان می دهد
شعرهایم، بوی باران می دهد

صبح آمد تازه تر از بوی گل
رونمایی می کنم از روی گل

صبحِ ما ، سرشار حس بودن است
جاده های عشق را پیمودن است

شب به عمر خویش، پایان می دهد
زیر پای لحظه ها جان می دهد

صبح آمد، باز کن دروازه را
عاشقی کن این حضور تازه را

سید علی صالحی

نه من سراغ شعر می‌روم

نه من سراغ شعر می‌روم
نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به شادمانی می‌نگرم ری‌را
هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده‌ام.

از شب که گذشتیم
حرفی بزن سلامنوش لیمویِ گَس!

نه من سراغ شعر می‌روم
نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به حیرت می‌نگرم ری‌را
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده‌ام
پس اگر این سکوت
تکوین خواناترین ترانه‌ی من است
تنها مرا زمزمه کن ای ساده، ای صبور!

ادامه شعر

شفیعی کدکنی

غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست

اشکیم و حلقه در چشم کس آشنای ما نیست
در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست

چون کاروان سایه رفتیم ازین بیابان
زان رو درین گذرگاه نقشی ز پای ما نیست

آیینه شکسته بی روشنی نماند
گر دل شکست ما را نقص صفای ما نیست

با آن که همچو مجنون گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست

ادامه شعر

حسین منزوی

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من

درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من

می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من

تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من

گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×