گرداگردت را رویا فراگرفته است
از موهایت
ابرها عبور می کنند
و بارانها می بارند !
شانه های برفی ات
در مه فرو رفته است
و سکوتی وهم انگیز
سرتاسر این حوالی را
در بر گرفته است
ادامه شعر
گرداگردت را رویا فراگرفته است
از موهایت
ابرها عبور می کنند
و بارانها می بارند !
شانه های برفی ات
در مه فرو رفته است
و سکوتی وهم انگیز
سرتاسر این حوالی را
در بر گرفته است
ادامه شعر
هر چه مینگرم از تو خیزد
آن موج احساسی که از درون غرقه کرد مرا
من ساحل بیحفاظ
تو اقیانوس بیرحم
احساس که بلرزد سونامی
خواهد شد
و من کجا خود را از تو حفظ کنم وقتی پیوستهام به تو
تا آن حد که نامم را از من میگیرند
اگر تو نباشی
از قرار آزادم
آزادِ آزاد
تا کی در قید این آزادی
خواهم ماند؟
از تلخی روز
هیچ نشاطی نیست
در رویاهای شبانهام
خورشید
پرچید
بساط شبنم را
لحظهای پس از طلوع
هر شب میمیرم
و از نو متولد میشوم
هنگام طلوع
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر عود و نالهء اسپند و ابر دود
محراب راز پاکی خود رنگ میزدند
پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
با ساقهای نقره نشانش نشسته بود
در زیر پلکهای تو رویای روشنی
ادامه شعر
به پائیز رفتهایم
تو در زیبائی
و من در تنهائی
پیدایم خواهی کرد
هر جور که شده، پیدایم خواهی کرد
بی آنکه از کسی نشانی ام را بپرسی
بی آنکه شماره ام را داشته باشد
می آیی و پیدایم خواهی کرد
جای دوری نخواهم رفت
پیدایم خواهی کرد
حتی اگر اتاق کوچکی در یکی از شهرهای مرزی کرایه کرده باشم،
می آیی و پشت پنجره
صدایم خواهی زد
پیدایم خواهی کرد
حتی اگر یقه ی پالتویم را بالا بزنم
حتی اگر لبه ی کلاهم را روی صورتم بکشم
هنگام که از خیابانی در ورشو رد می شوم
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑