اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 24 از 75)

بیژن نجدی

همیشه‌ی من، هرگز بود

همیشه‌ی من، هرگز بود
غروب، پلی است از رویا به تاریکی
تاریکی
نگاه توست زیر پلک‌های افتاده

همیشه‌ی من، هرگز بود
غروب، ظهر توست

منظومه‌هاست، پنجره‌های اتاق
و آسمانی از شیشه می‌آید
بر دست‌های چهار درخت لخت
ادامه شعر

خط میخورم از روزگار

خط میخورم از روزگار
میرم سفر بی اختیار
هیشکی واسم مثل تو نیست
اسم منو یادت بیار
با اینکه صدها خاطره
تو این مسیر همراهمه
وقت وداع آخرت
غم هاتو واسه من بیار

اکولالیا | #کیانوش_عادتی

مهتاب

در زیر سایه روشن ماه پریده رنگ
در پرتوی چو دود ، غم انگیز و دلربا
افتاده بود و زلف سیاهش به دست باد
مواج و دلفریب
می زد به روشنایی شب ، نقش تیرگی
می رفت جویبار و صدای حزین آب
گویی حکایت غم زاران رفته داشت
وز عشق های خفته و اندوه مردگان
رنجی نهفته داشت
در نور سرد و خسته ی مهتاب ، کوهسار
چون آرزوی دور
چون هاله ی امید
یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
می خفت در نگاه
ادامه شعر

گنهکار

دل ِ من ، چنگ افسونست و هر عشق
در آن بنهاده از خود یادگاری
ز هر مهری در او افسرده یادی
ز هر مویی بر او پیچیده تاری
زرافشان ، پرگره ، شبرنگ ، بی تاب
به هم پیوسته بس گیسو درین چنگ
خمش در انتظار زخمه ی سوز
که تا خود رازها گوید به آهنگ
شبانگاهان که در تنهایی سرد
به دامن گیرم این ساز ِ کهن گوی
به زیر ِ لغزش نرم سر انگشت
هزاران یاد خوش خیزد ز هر موی
فضای خانه لرزد آنچنان گرم
که زیبا کودکانم بر سر آیند :
ادامه شعر

پاییز

دوش ، از دل شوریده سراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی
ای چشم و چراغ شب تاریک فریدون
افتادم و دستم به چراغی نگرفتی
پاییز ِ دل انگیز سبکسایه ، گذر کرد
بر کام دلم ، گوشه ی باغی نگرفتی
روزان و شبانت ، همه در مشغله بگذشت
لختی ننشستی و فراغی نگرفتی
در حسرت آغوش تو خون شد دل و یکروز
در بازوی من ، دامن راغی نگرفتی
بر گو چه شد ای بلبل خوش نغمه ، که از لطف
دیگر خبر از لانه ی زاغی نگرفتی
گلزار فریدونی و این طرفه که یک عمر
بوییدت و او را به دماغی نگرفتی

اکولالیا | #فریدون_توللی

ای وسوسه

امشب ، همه اشکم ، همه رشکم ، همه دردم
کو بوسه ی گرمی ، که بجوید دل سردم ؟
رسوا کنمت ، ورنه ز بیتابی دیدار
شب تا به سحر ، با دل رسوا به نبردم
دوری ز من ای گلبن سیراب و ، دل از دور
گلبوسه فشاند به سراپای تو هر دم
مهتاب تنت ، از دل این بستر خاموش
کی بردمد ، ای جفت سبکسایه که فردم
خاری شد و در جان پشیمان من آویخت
آن شکوه که پیش تو تنک حوصله کردم
صد چامه ف فروباردم از طبع زر اندود
گویی به خزان غمت ، آن شاخه ی زردم
خواهم ، که تو را گیرم و شادان بگریزم
آنگونه ، که هرگز نرسد باد به گردم
باغ گنهی ، دو رخ شیرین مرادی
ادامه شعر

نادر نادرپور

شیهه ی خاموش

کوه ، زانو زده چون اسب
زمین خورده به راه
سینه انباشته از شیهه ی خاموش هلاک
مغز خورشید پریشان شده بر تیزی سنگ
چون سواری که به یک تیر ،
درافتاده به خاک
ناخن از درد فروبرده درون شن گرم
لب تاول زده اش سوخته از داغ عطش
خونش آمیخته با روشنی بازپسین
چشمش از حسرت آبی که نیابد همه عمر
می دود همچو سگی هار ، به دنبال سراب
بیم دارد که چو لب تر کند از چشمه ی دور
آتش سرخ زبانش فکند شعله در آب
آسمان ، کاسه ی براق لعاب اندودی است
که ازو قطره ی آبی نتراویده برون
ادامه شعر

رسول یونان

ﻫﺮﺟﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ

ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻡ
ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ
ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﺭﻓﺘﻢ
ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ

اکولالیا | #رسول_یونان

اسماعیل خویی

با من بگو

با من بگو
وقتی که صدها
صد هزاران سال بگذشت ، آنگاه .
اما مگو هرگز
هرگز چه دور است ، آه
هرگز چه وحشتناک
هرگز چه بی‌رحم است
ادامه شعر

رسول یونان

عمر مردی که دریا و شهر را یکسان دوست داشت

دریا را نمی شد
تانکر تانکر به شهر آورد
همین طور شهر را نمی شد
کامیون کامیون به ساحل برد
عمر مردی که
دریا و شهر را
یکسان دوست داشت
در جاده گذشت
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×