اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 31 از 75)

زیبایی چشمان تو حاشاشدنی نیست

زیبایی چشمانِ تو حاشاشُدنی نیست
این چشمه ی راز است که معناشدنی نیست

آیینه که آیینِ زلالی ست مرامش
در معرض ِ چشمانِ تو پیداشدنی نیست

از چارطرف ظلمتِ موی تو وزیده است
این یک شبِ محض است که فرداشدنی نیست

پلکی بزن ای ماه که عُشّاق بریدند
این پنجره ی بسته چرا واشدنی نیست؟!

نیلوفرِ این حنجره در خویش تپیده است
این بُغضِ گلوگیر شکوفاشدنی نیست

ای کاش که آن وعده ی دیرینه بیاید
این آرزوی سوخته امّا شدنی نیست

« ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم»
این گمشده در گمشده پیداشدنی نیست…!

اکولالیا | #یدالله_گودرزی

دلبسته ی چشمان تو و دل نگرانم

دلبسته ی چشمان تو و دل نگرانم
به طرز نگاه تو که بند است جهانم
در دشت دلم عطر تو پیچید دوباره
هر لحظه کنار تو بهار است خزانم
باید که به دریا بزنم این دل خود را
تا اینکه به فردا برسم با تا بمانم
رد میشود از عمرم و عالیست چرا که
با یاد تو هر لحظه و هر سال جوانم
دلواپسم اما چه بخواهم چه نخواهم
تو آگهی از زخم ِ دل و درد نهانم
لعنت به صدایی که خوش آید به مذاقت
باید که برای تو من آواز بخوانم

اکولالیا | #سجاد_صادقی

احمد شاملو

به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند

نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
به خاطر ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو

نه به خاطر جنگل‌ها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو

نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چَپَر
نه بخاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا -به خاطر خانه‌ی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی است

به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دست های کوچکت در دست های بزرگِ من
و لب های بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو

ادامه شعر

نیروانا

اسمان کبودو ابی است
به سردی پاییز
به داغی تابستان
و عشق چون احساسی
میان افتاب وباران
میان غم و شادی
میان درد ولذت
میدود در رگهایم
من در فاصله ی تُردِ رگبار و رنگین کمان
بر کرانه ی نیلگون ِنیروانا
دردست مواج نسیم
ازاد و رها
ادامه شعر

این آب چطور می تواند آنقدر حریص باشد

خستگی را بهانه کرد و کنار برکه ای بکر ایستاد
لباس هایش را از تن درآورد و تن برهنه اش را به آب برکه سپرد
به تن موزونش خیره شدم
با لحنی حسادت آمیز ، گفتم :
این آب چطور می تواند آنقدر حریص باشد
و اینگونه تن برهنه ی تورا به تمامی در بر گیرد ؟
چطور شرم نمی کند و آنقدر روان به پستان ها و ساق های برهنه ات می پیچد ؟
گفت :
آن را نمی دانم
اما تو چطور می توانی
مرا اینگونه ببینی و
حریص نباشی ؟
سکوت کردم و بعد
به سویش رفتم
اکولالیا | #رامین_زارعی

پرنده

پرندگان از این دشت رفته اند
تنها یکی مانده
خیال تو

اکولالیا | #آرزو_نوری

پرواز

پرستویی
که از دسته ی پرواز
جا مانده بود
عاقب از این شعر سر دآورد
پرواز یعنی تو از من دور می شوی
و من این را هیچ دوست ندارم.

اکولالیا | #محسن_منصوری

با من بگو که همره من پیر می شوی

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی
یا آنکه بینِ راه، ز من سیر می شوی؟

ای ماهِ دوردستِ من، ای ماهیِ گُریز!
کی در میانِ بِرکه به زنجیر می شوی؟!

چون چکه ای ز نور، درآیینه می چِکی
آنگاه مثلِ آینه تکثیر می شوی

رویای صادقی که سرانجام می رسی
یک خوابِ عاشقانه که تعبیر می شوی

چین می خورَد نگاهِ غم انگیزِ آینه
وقتی ز دستِ آینه دلگیر می شوی
ادامه شعر

احمد شاملو

آخر بازی

عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش.

و کوچه‌ها
بی‌زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان
شکسته گذشتند،

خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری
نگونسار
بر نیزه‌هایشان.
ادامه شعر

زمان انتقام

زمان انتقام از بزرگترین دشمنم
ماشه را میچکانم
با اینکه میدانم
برعکس گرفته ام کلت سیاه ام را

اکولالیا | #رضا_دلاوری_جاویدآزاد

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×