نام “کرگدنی” را می آورم
تا شعرم ، شعر آوانگاردی شود :
و بعد به هزار و چهارصد و سی و نه سال نوری پیش باز می گردم
مکان چشمک ، ستاره ای مرده
که آخرین تکه نورش امروز به تو می رسد ،
تا بگوید :
هزار و چهارصد و سی و یک سال دیگر
در جهان چگونه می بوسند ؟
نه
باید شعر آوانگاردی داشته باشم :
که مثلا با گربه ای حرف بزنم
بگویم : سلام
بگوید : ها
بگویم : حالت خوب است :
بگوید : «حال همه ی ما خوب است اما … ».
می خواهم به دست های قطع شده ویکتور خارا نگاه کنم
که هنوز در آن استادیوم غرقه به خون
ادامه شعر