اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 34 از 75)

به تک درختی می‌مانی

به تک درختی می‌مانی
در دل کویری پهناور
زیبا
سبز
استوار
آری عزیزم
تو تنها نشانه‌ی حیاتی
در این برهوت

اکولالیا | #رامین_زارعی

کانفورمیست

خود گور خودش را کنده
تاریخ تولدش را بیاد ندارد
سربازی ترسو بوده
هیچگاه کرشمه ی سنگر را نینگاشته !

مدام دشمن را دوست میداشت
حلقە میکرد دستانش را بر گردن نعش رفقایش
و امید پیروزی را وامی‌بخشید!

واپسین لقمه‌ی نقشه‌اش را بلعید
آخرین مسند را تصاحب می کرد
و نرم نرمک خطبه ی صلح را میخواند!

خود بە تنهایی قراردادی بود مابین طبقه اول و دوم ذهنش
که انسان‌کشی سوسیالیست بوده
و همزمان صلح طلبی فاشیست!
بر روی سفره‌ی کمونیستها بزرگ شده بود
و همجوار مسجدی میزیست!
ادامه شعر

در من مرده‌های زیادی دفن شده‌اند

در من مرده‌های زیادی دفن شده‌اند
و آنکه تو را دوست می‌داشت
آخرین مردانی بود
که از رودخانه گذشتند
از من گذشتند
با ساق‌های گل آلود و انگشتان زخم خورده
و من
سال‌هاست
در این میانه از تو سفر می‌کنم
با خزه‌ها و سنگریزه‌هایی که در من است
و عاشق‌ترین ماهی‌هایم
بی آنکه یک قدم
حتی یک قدم از تو دور شده باشم!

خسرو گلسرخی

زخم سیاه

که ایستاده به درگاه؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
بر گونه‌های تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه‌ی تو
از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است
ادامه شعر

نصرت رحمانی

دیرینه زخم یار، به یاد آر

دیرینه زخم یار، به یاد آر
اینک اجاق شعر من است
در سرد این سیاه که می‌سوزد
و می‌دوزد یلدای درد، بر لب دامان بامداد
شاید لهیب کوره‌ی خورشید را برافروزد
دیرینه زخم…
در بادهای مهاجر چه خوانده‌ای
که پژواکش ترجیع بند آزادی‌ست
منشور اشک‌هایت ترصیع واژگان برنیم تاج سحرگاهان
شعر شبانه‌ات میعاد عاشقان.

شاعر گر اعتبار نبخشد بر جمله کائنات
شاعر اگر ننگارد
دیباچه‌ای ز عشق
بر کتیبه‌ی ایام
شاعر اگر ندرخشد در این ظلام
باید در انجماد سنگ شود سنگ.
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

وهم سبز / فروغ فرخزاد

تمام روز را در آئینه گریه می‌کردم
بهار پنجره‌ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلهء تنهائیم نمی‌گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی‌آفتاب را
آلوده کرده بود
نمی‌توانستم ، دیگر نمی‌توانستم
صدای کوچه ، صدای پرنده‌ها
صدای گمشدن توپ‌های ماهوتی
و های‌هوی گریزان کودکان
و رقص بادکنک‌ها
که چون حباب‌های کف صابون
در انتهای ساقه‌ای از نخ صعود می‌کردند
و باد، باد که گوئی
در عمق گودترین لحظه‌های تیرهء هم‌خوابگی نفس می‌زد
حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا
فشار می‌دادند
و از شکاف‌های کهنه ، دلم را بنام می‌خواندند
ادامه شعر

سید علی صالحی

همه چیز را از من گرفته‌اند

در ازدحام این همه ظلمت بی‌عصا
چراغ را هم از من گرفته‌اند
اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید.

در تکلم کورباش کلمات
چشم‌های خسته مرا از من گرفته‌اند
اما من
اشاره به اشاره
از حیرت بی باور شب
به تشخیص روشن روز خواهم رسید
پس زنده باد امید.

در تحمل بی تاب تشنگی
میل به طعم باران را از من گرفته‌اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعای عجیب آب
به کشف بی‌پایان دریا رسیده‌ام
پس زنده باد امید.
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

نشانی خانه خویش را گم کرده‌ایم

نشانی خانه خویش را گم کرده‌ایم
لطف بنفشه را می‌دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی‌کنیم
ما نمی‌دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه‌ای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
ادامه شعر

زندگی

به تو که فکر می کنم
غباری از ذرات نا ممکن تو
در حوالی هوایم
شکل ممکن تو را می گیرند
تو شرط می کنی که مرا
در همان حوالی ناممکن به مهمانی فرا بخوانی
“تا وقتی که لمست نکنم”
آن وقت جانی تازه بگیری
شرط سنگین “هادس” بر ” ارفئوس ”
ندیدن به شرط زنده شدن دوباره
من محو تماشای تو می شوم
فارغ از لمس تو
حالا غبار تاریکت
جهانی از نور می شود
تو در ابتدای جان گرفتنت هستی
ادامه شعر

پیشامد

گاهی وقتها پیش می آید
من و تو
پیش آمده ایم

اکولالیا | #آرزو_نورری

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×