اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 53 از 75)

برای من باشی

دلم خوش است همیشه برای من باشی
چه فرق می کند اصلا؟!… خدایِ من باشی

درست پشتِ همین بیت ها، قدم بزنیم
غزل غزل بنویسم، صدایِ من باشی

و بعد بویِ تنت را بریز تویِ اتاق
نَفَس بگیرم و قدری، هوای من باشی

غریبگی نکنی با بهانه های دلم
در این سکوت، کمی آشنای من باشی

غروب ها بنشینم تِراس و با گیتار
وبعد یک نخِ سیگار، چای من باشی

مرا ندیده نگیری و نگذری از من
میان دلهره هایم، عصای من باشی

چه جای واهمه از پنجه های طوفان است؟!
چه جای ترس؟؟!… اگر ناخدایِ من باشی

همیشه جای تو بودن برایِ من خوب است
نمی شود که همیشه، تو جایِ من باشی

به این امید، سر از پا نمی شناسم باز
که ابتدایِ من و انتهایِ من باشی
حدیثِ عشق تو پایان ندارد انگاری!!
بیا… بیا که کمی، ماجرایِ من باشی

کجایِ این غزلم لَنگ می زند این بار؟!
چه خوب می شد اگر، پا به پایِ من باشی

اکولالیا | #امیر_وحیدی

گُم می شد

غروب بود و زنی بی قرار، گُم می شد
میان کوچه کسی در غبار، گم می شد

چقدر آمدنت دیر می کند این بار!!
واسب قصه ی ما، بی سوار، گم می شد

میان ماندن و رفتن، دو بیت… فاصله بود
و بیت بعد… که قبل از فرار، گم می شد

تمام خاطره ها را، شمُرد و بعد از آن
شبیه خاطره ای بی مَزار، گم می شد

چقدر قافیه گم شد در آن سکوت غریب!!
به روی دامن سرخش، انار، گم می شد

نوشت پشت دو تا پلک های بارانی
و ذره ذره تنش روی دار، گم می شد

تبر گرفته به دوش و عجیب می آمد!
و در برابر چشمش، بهار، گم می شد

سرود یک غزل از روزهای دلتنگی
میان هق هق و شعرش، سه تار، گم می شد

کجاست مردی فردین و داش آکُل ها؟
که پهلوان تو در لاله زار، گم می شد

به ذهنِ تیر و کمان ها گذر نکرد آن روز
غزال خسته که قبل از شکار، گم می شد

تمام قافیه ها را گذاشت در چمدان
که قبل مصرع آخر، قطار، گم می شد

اکولالیا | #امیر_وحیدی

دعای باران

پشت تمام ابرها
هیچ خورشیدی نبود
و ما در تاریکی
دعای باران می خواندیم

اکولالیا | #افشین_خماند

رقصِ بر طناب

نگاه کن که شبی وقت خواب، خواهم مرد
غریب و بی کس و با اضطراب، خواهم مرد

سوأل های زیادی است در سرم، اما
شبیه متهمی، بی جواب، خواهم مرد

و بعد مثل غزل های نیمه کاره ی خود
و در برابر مشتی عذاب، خواهم مرد

شبیه مرگ پلنگی به زیر مهتاب و
شبیه رقص تنی بر طناب، خواهم مرد

شبیه حضرت آدم، چقدر تنهایم
بدون حور و بهشت و ثواب، خواهم مرد

غروب لحظه ی خوبی برای مردن نیست
میان خلق دو تا بیت ناب، خواهم مرد

تمام ثانیه ها را شمرده ام تا مرگ…
برای کشتن خود، بی خشاب، خواهم مرد

همیشه مصرع آخر، هوا کمی سرد است
شبیه کوه یخی، روی آب، خواهم مرد

اگرچه آخر این داستان، غم انگیز است
درست مثل خودم، بی نقاب، خواهم مرد

اکولالیا | #امیر_وحیدی

گریه کنم

مرا به یاد بیاور که زار گریه کنم
به شوق آمدنت بى قرار، گریه کنم

مرا به نام خودت با غزل صدایم کن
که من به نام خودم انتظار، گریه کنم

مسیرِ آمدنت را چقدر دوره کنم؟
چقدر جان بکنم؟!…بى مزار، گریه کنم

چگونه رد شوم از روزهاى بعد از تو؟
چگونه پٓر بکشم؟!… بى حصار، گریه کنم

چقدر خواب تبر؟! زخم هاى پى در پى
به شوق تازه شدن در بهار، گریه کنم

چقدر ساز مخالف شوم به هر بزمى؟
به زخمه هاى غم انگیز تار، گریه کنم

و باز مثل غزل هاى نیمه کاره ى خود
نٓفٓس بگیرم و قبل از فرار، گریه کنم

غروب ها بنشینم درون خود، تنها
غریب و بى کس و بى غمگسار، گریه کنم

دوباره مصرع آخر، دلم گرفته عزیز
بیا که تا لبِ ریل و قطار، گریه کنم

اکولالیا | #امیر_وحیدی

رضا براهنی

سفر پیدایش

مثل پرنده ای که بال زنان از افق کرامت خود را نثار کرد به پرواز
و مثل یک برهنه شدن
و مثل یک سپیده ی از تیرگی برهنه شده
دریاچه های شاد دو چشمش درشت، چون دریا
و مثل یک درخت پر از میوه
و مثل آب، سایه و چون وحی و واحه ای ز نبوت ز بادیه
با عدل بال های ترازو سان،
قرآن دست های بلندش،
خورشیسدی از تجلی اشراق را گشودانگشت های ساده و موزون سوره ها
آن آیه ی منظم ناخن ها
-آن لاله های قافیه ها
آن آیت بلندی بیرق ها
با بوسه های زنده تلاوت شد
تفسیری از امید و سخاوت،
تقریر شد
بر روی ریگ بادیه، در برگ های سبز
تحریر شد
ادامه شعر

گندمزار

از گندم‌زارها که می‌گذرم
دست‌ام به خوشه‌هاست
دلم با تو
از خیابان که می‌گذرم
یاد تو با من است
چشم‌ام به چراغ راهنما
راه که می‌روم با منی
کندتر از من قدم برمی‌داری
زودتر از من
به خانه می رسی

اکولالیا | #آرزو_نوری

زخم دلتنگی

تنگ که می شود
دلم
به خودم می بالم
مثل سربازی که
به زخم هایش

اکولالیا | #افشین_خماند

شلیک

سکوتت را شنیدم
آمدم تا
این تنهایی را تمام کنی
تنهایی که
مثل شاخ هایم هر روز قد میکشد
و تو
آخرین تیر نروژی ات را
در بدنم فرو کردی
تا چشمهایم
دکوراسیون خانه ات شوند
اما
به شلیکت نیاز نبود
من گوزنی مرده بودم
پیش از انکه تفنگت را نشان دهی

اکولالیا | #سبحان_قربانی

هنگامی که روح زخمیِ مرا بوسیدی

اشتباه نکن
نه زیباییِ تو
نه محبوبیتِ تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که
روح زخمیِ مرا بوسیدی
من عاشقت شدم

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×