اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 54 از 75)

حسین منزوی

خورشید عاشق توست

وقتی که تو روز آفتابی را
در کوچه ی پرسه های پاییزی
با حس زنانه دوست می داری
احساس غرور می کند خورشید

وقتی که سحر هنوز خواب آلود
از بستر شب کناره می گیری
شب با خورشید کینه می ورزد
کاو را ز تو دور می کند خورشید

هر صبح که بار می دهی از لطف
در خانه ی خویش عاشقانت را
پیش از همه با سلام رنگینش
اعلام حضور می کند خورشید
ادامه شعر

واهه آرمن

او همیشه خیس بود

هرگز به دستش ساعت نمی‌بست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده می‌آیی؟
گفت: ساعت را از خورشید می‌پرسم
پرسیدم: روزهای بارانی چه‌طور؟
گفت: روزهای بارانی
همه ساعت‌ها ساعت عشق است
راست می‌گفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود

اکولالیا | #واهه_آرمن

سید علی صالحی

دیدی هوا روشن شد

حدس می‌زنم که هوا روشن‌تر خواهد شد
مردم، آسوده
آسمان، آبی
ماه بی‌خیال و
ستاره به خواب
و من که باز با همین سیگار لعنتی
راه خود را خواهم رفت
بعدها می‌فهمید
یعنی یکی‌یکی می‌آیید
بالای مزار ماه می‌نشینید
و آهسته می‌گویید
این شعرِ ساده از تو نبود
آسمان یادت داد
گاه باید از شدت سادگی
به ستاره رسید

دیدی هوا روشن شد
مردم،‌ آسوده
آسمان،‌ آبی

حالا فقط یکی دو صبح دیگر تحملم کنید
پشت سرم، صدای پرپر پروانه می‌آید
ماه می‌آید، یک سلسله ستاره ستاره‌ی روشن
حتی یک عده هنوز
دیدی هوا روشن شد

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

حسین پناهی

اینجا در دنیای من

اینجا در دنیای من
گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند

اکولالیا | #حسین_پناهی

مبادا

گریه
امانم را بریده بود
وقتی پشت سر هم
سیب می­ گفتم
می خواستم
خنده­ ای باشم
در قاب عکس ­ات
و پای این آسمان کبود
به کوچه آفتابی ­ات نرسد
باران
یکریز و بی ­ملاحظه می ­بارید
و من
پشت سر هم
سیب می گفتم
مبادا
ابرها
ضمیمه عکس ­ام باشد
و در اتاق کوچک ­ات
باران بگیرد

اکولالیا | # آرزو نوری

این درخت که امروز منم

تابوت اگر دو مرده را جا میداشت
من آنجا می بودم کنار تو
افسوس
ما بنده گان ناگزیریم
اما
حالا که هجران پیشانی نوشت مقدر آدمی است
این درخت که اینک تکیه گاه توست
امروز منم
این درخت که امروز منم
فردا تابوتت
بمانی درختت می شوم
بمیری تابوتت

اکولالیا | #علیرضا_روشن

شمس لنگرودی

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
زخم‌های من، بی‌حضور تو از تسکین سر باز می‌زنند
بال‌های من
تکه‌تکه فرو می‌ریزند
بره‌های مسیح را می‌بینم که به دنبالم می‌دوند
و نشان فلوت تو را می‌پرسند
نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
خیابان‌ها بی‌حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند
تو پرنده‌یی معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است
تک‌ صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنه‌ی تابستانی
که گندم‌زاران رسیده در قدوم تو خم می‌شوند
آشیانه‌ی رودی از برف
که از قله‌های بهار فرو می‌ریزد
ادامه شعر

سید مهدی موسوی

اتوبان رودخانه ای غمگین است

اتوبان، رودخانه ای غمگین است
که مرا از تو دور می کند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهی ها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان می ایستند
و برای شیشه های بالا کشیده دست تکان می دهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگ ها هستند
که برای همیشه ته نشین خواهند شد
تو با شوهرت ماهی می خوری
من زل می زنم به ماه و
دیوانه می شوم و
کوچه ها را آواز می خوانم و
به سنگ ها لگد می زنم و
زنم و
بغضم می ترکد
از تو که دور می شوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بن بست است
من رودخانه ای را می شناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت

اکولالیا | #سید_مهدی_موسوی

فاضل نظری

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است

اکولالیا | #فاضل_نظری

شهریار

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه‌ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه‌ی عاشق‌کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه‌ی زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی‌نیست که تسخیر نکردی

اکولالیا | #شهریار

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×