اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 55 از 75)

شمس لنگرودی

ماجراى مرا پایانى نبود

ماجراى مرا پایانى نبود
در تمام اتاق‏ها
خیال‏هاى تو پرپرزنان مى‏رفتند و مى‏آمدند
و پرندگانى
بال‏هاى تو را مى‏چیدند و به خود مى‏بستند
که فریبم دهند
موسى
در آتش تکه‏هاى عصایش مى‏سوخت
بع‏بع گوسفندانى گریان
در فراق شبان گمشده
در اتاقم مى‏پیچید
و من
تکه تکه
فراموش مى‏شدم
ادامه شعر

شمس لنگرودی

باران صبح نم نم می بارد

باران صبح
نم نم
می بارد
و تو را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی
خانه کهنه را

اکولالیا | #شمس_لنگرودی
کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه

رسول یونان

کاش می شد از خاطره ها جدا شد

آن وقت دیگر
چیزی آزارت نمی دهد
م‍‍ثلا ماه
او را به یادت نمی آورد
و گل سرخ
هدیه ای عاشقانه نیست
و ساحل هم
جایی ست صرفا برای قدم زدن
نه گریستن
کاش می شد
از خاطره ها جدا شد

اکولالیا | #رسول_یونان

قیصر امین پور

تو آن همیشه‌ای

مردم همه
تو را به خدا
سوگند می‌دهند
اما برای من
تو آن همیشه‌ای
که خدا را به ‌تو
سوگند می‌دهم

اکولالیا | #قیصر_امین_پور

سعدی

غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم

اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی

تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظر نمی‌تواند که ببیندت که ماهی

من اگر چنان که نهیست نظر به دوست کردن
همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی

به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی
ادامه شعر

رسول یونان

فقط من می دانم تو چقدر زیبایی

فقط تاریکی می داند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
دست های آب،چقدر مهربان
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه می داند
فقط من می دانم
تو چقدر زیبایی

اکولالیا | #رسول_یونان

شمس لنگرودی

عطر تو رسوایم می کند

سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

بیدل دهلوی

با هیچکس حدیث نگفتن نگفته ام

با هیچکس حدیث نگفتن نگفته ام
در گوش خویش گفته ام و من نگفته ام

زان نور بی زوال که در پرده ی دل است
با آفتاب آنهمه روشن نگفته ام

این دشت و در به ذوق چه خمیازه می کشد
رمز جهان جیب به دامن نگفته ام

گلها به خنده هرزه گریبان دریده اند
من حرفی از لب تو به گلشن نگفته ام

موسی هم اگر شنیده هم از خود شنیده است
انی انا اللهی که به ایمن نگفته ام

آن نفخه ای کزو دم عیسی
بوی کنایه داشت مبرهن نگفته ام

پوشیده دار آنچه به فهمت رسیده ات
عریان مشو که جامه دریدن نگفته ام
ادامه شعر

فریدون مشیری

دست‌هامان، نرسیده است به هم

از دل و دیده، گرامی‌تر هم
آیا هست ؟
دست
آری، ز دل و دیده گرامی‌تر
دست
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان
بی‌گمان دست گران‌قدرتر است
هر چه حاصل کنی از دنیا
دست‌آورد است
هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین
دست دارد همه را زیر نگین
سلطنت را که شنیده ست چنین ؟
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
خوش‌ترین مایه دل‌بستگی من با اوست
در فروبسته‌ترین دشواری
در گران‌بارترین نومیدی
بارها بر سرخود، بانگ زدم
– هیچت ار نیست مخور خون جگر
دست که هست
بیستون را یاد آر
دست‌هایت را بسپار به کار
ادامه شعر

سعدی

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر

کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد
که از صفای درون با یکی نظر دارد

هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد

گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر
نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد

و گر بهشت مصور کنند عارف را
به غیر دوست نشاید که دیده بردارد

از آن متاع که در پای دوستان ریزند
مرا سریست ندانم که او چه سر دارد

دریغ پای که بر خاک می‌نهد معشوق
چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد

نظر به روی تو انداختن حرامش باد
که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد

اکولالیا | #سعدی

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×