اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار سید علی صالحی (صفحه 4 از 4)

سید علی صالحی

حس می‌کنم باید به کوچه بیایم

بی‌پرده بگویم
دلم می‌خواهد از پشت این پرده بپرسم
مگر مرده‌ی ماه را به خانه آورده‌اند
که این همه غمگین به آسمان نگاه می‌کنید؟!
اما می‌ترسم
من از اعتماد برهنه به آسمان می‌ترسم.
عجیب است
میان این همه شدآمدِ عادی
من از هر سوی این صفوف آشنا که نگاه می‌کنم
فقط رخسار خسته‌ی مردگان خویش را می‌شناسم!
ادامه شعر

سید علی صالحی

ما زیارت دریا و گریه رفته‌ایم

خوابت می‌آید، خسته‌ای
دیدم دیر آمدی
نگران حرف و حدیث همسایه‌ها شدم
راست می‌گویند پایین‌دست آسمان
ابر سنگینی گرفته است؟
می‌گویند هر لحظه ممکن است باران بیاید.
دیدم چتر و کلاه و چکمه‌های کهنه‌ات اینجاست
دیدم سیگار و دفتر و شناسنامه‌ات را نبرده‌ای
یکی دوبار به درگاهِ دریا و گریه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسایه‌ها از احتمال باران
شام خورده‌ای؟
دیر است دیگر
ادامه شعر

سید علی صالحی

اصلا چه کار به کار من دارید ؟

اصلا چه کار به کار من دارید ؟
دارید رو به دریا از دریا سخن می‌گویید ؟
من که سالهاست از پی پسینی خلوت
از خواب شما و تعبیر همین چرت و پرت بودن بریده‌ام.
ولم کنید بروم سیگاری بگیرانم
بروم کنار خیابان از کسی ساعت قرار دریا را بپرسم
بروم بگویم سرکار خانم زیبا،‌ چرا تنها ترانه می‌خوانید
من هم بلدم زندگی کنم
به خدا من شاعرتر از بعضی بزرگان، به باران نگاه کرده‌ام
خب دوست دارم که از حرف آدمی
یا وهم آسمان فاصله بگیرم
این مشکل من است
به شما چه مربوط که ما پاکیزه از آواز عشق زاده می‌شویم
سرشت ستاره همین است
همانطور که مثلا سرشت سنگ.
ادامه شعر

سید علی صالحی

حالا دیگر دیر است

از ساندکلاود بشنوید. (نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇

حالا دیگر دیر است
من نام کوچه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام
نشانی خانه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام
و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست
که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد؟
نه ری‌را
سالها و سالها بود
که در ایستگاه راه‌آهن
در خواب و خلوت ورودی همه‌ی شهرها
کوچه‌ها، جاده‌ها، میدان‌ها
چشم به راه تو از هر مسافری که می‌آمد
سراغ کسی را می‌گرفتم که بوی لیموی شمال و
شب حلال دریا می‌داد.
ادامه شعر

سید علی صالحی

این پیراهن بنفش

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی
این پیراهن بنفش
این همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،
این چند حبه‌ی قند در کنج روسری
قابِ عکسی کهنه
بر رَف گل‌اندود بی‌آینه،
و جستجوی خط و خبری خاموش
در ورق‌پاره‌های بی‌نشان
که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود برده است.
دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی‌فردا گمت کردم
دیدی در آن دقایق دیر باورِ پر گریه گمت کردم
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی
ادامه شعر

سید علی صالحی

سر به هوا

سر به هوا
کودکان کامل اری‌بهشت
راه غریب گریه را بر عبور آوازِ من بسته بودند
صدایم به سایه‌سار دره نمی‌رسید
تو آن سوتر از ردیف صنوبران
پای پرچین پسینی شکسته شاید
کتابی از نشانیِ دوستانمان را ورق می‌زدی،
زنان کوچه می‌گویند
به گمانم ترا در صفِ صحبت آرزویی دور دیده‌اند،
حالا همه‌ی همسایه‌ها می‌دانند
من هر غروب، غروب هر پنجشنبه تا شبِ التماس
به جستجوی عکس کوچکی از تو بالای کارنامه‌ی سال آخرت
هی گنجه و پشت و روی خانه را در خواب خاطره می‌گردم
پس نشانی ترا کی در هراس گمشدن از دست‌داده‌ام ری‌را
هنوز که هنوز است
از گنجه‌ی قدیمی خانه
بوی عناب و اسپند و دیوان خطیِ شاعری خوش
از خواب شیراز می‌آید.
ادامه شعر

سید علی صالحی

آسمان هم که بارانی‌ست

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و من نمی‌دانستم
دردت به جان بی‌قرار پر گریه‌ام
پس این همه سال و ماه ساکت من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرف ما بسیار،
وقت ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست … !
ادامه شعر

سید علی صالحی

ماه قبیله ای غمگین است

شب ز مهریر و
زمستان
تمام سال
ماه قبیله ای غمگین است
که از تماشای این سیاره کبود
پیر می شود،
و کسانی از کوچه های بالاتر
آفتاب را به بهای نانی
گروگان گرفته اند
گویا به جست و جوی سوسی اندکی
پریشانند و من نمی دانم
جفتی ستاره در پس این شب پنهان
سرگرم علاقه اند
من یقین دارم که روشنایی نطفه خواهد بست

ادامه شعر

سید علی صالحی

به همین سادگی

به یاد آر!
سال زلال یقین و یگانگی را به یاد آر،
سال انسان و آینه را،
سالی که عاشقانِ سرشار
به جست و جوی تفسیر تازه ی «دوست داشتن»
از غزل غم زده ی چشم هایت
مددی می جستند
ادامه شعر

سید علی صالحی

هجای بلند آسمانی

بر دست هام
بشارتی سپید است
که در خواب های منتظر
می روید
و از ضیافت باران
هجای بلند باستانی
علفی ست،
که با صبحی از دیار شگفت
مسیر آبی رود را
قدم می زند.
ادامه شعر

Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×