اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 156 از 202)

شمس لنگرودی

دیدار تو

دیدار تو کشتزار نور است
آهویى بىیقرار
که از لب تشنه‌‏اش
آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،
دیدارت سکوت است
آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،
لیوانى عسل
در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،
چایى دم کشیده
درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود
دیدار تو کشتزار نور است
با بزهایى از بلور
که به سوى صخره چرا می‌کنند
بى آن که بدانند مى‏‌شکنند
و غبار بلور
در روحم فرو مى‌پاشند

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

پابلو نرودا

تو را رنجانده ام عزیزم

تو را رنجانده ام عزیزم
روح تورا از هم دریده ام
مرا درک کن
همه می دانند من که هستم
اما این من
برای تو مردی است
سوای مردها
در تو من، افتان و خیزان می روم
می افتم و سر تاپا شعله بر می خیزیم
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی
ادامه شعر

نزار قبانی

چه می شد

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد
آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت
چه می شد اگر او، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض می کرد
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر

اکولالیا | #نزار_قبانی

فدریکو گارسیا لورکا

من‌ نخواستم‌

من‌ نخواستم‌
نخواستم‌ که‌ سخنی‌ با تو بگویم‌
در چشمانت‌ دو درخت‌ جوان‌ دیده‌ام‌
که‌ دیوانه‌ از نسیم‌
از طلا و خنده‌
تکان‌ می‌خورده‌اند
من‌ نخواستم‌
نخواستم‌ که‌ سخنی‌ با تو بگویم‌

اکولالیا | #فدریکو_گارسیا_لورکا

هوشنگ ابتهاج

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند

دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

خوش تر از نقش توام نیست در ایینه ی چشم
چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند

خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند

قصه ی عشق من آوازه به افلک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند

سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند

اکولالیا | #هوشنگ_ابتهاج

مارگوت بیکل

عشق‌ هدیه‌ است‌

عشق‌، هدیه‌ است‌
جان‌دار مجسّم‌
حادث‌ می‌شود
تحمیلش‌ نمی‌توان‌ کرد.
قلب‌ را لب‌ریز می‌کند.
با عقل‌ فهمیده‌ نمی‌شود
به‌ چنگ‌ نمی‌آید
مقدّری‌ست‌ که‌ همه‌ چیز را
دگرگون‌ می‌سازد
عشق‌، هدیه‌ است‌
ادامه شعر

سید علی صالحی

باز هم توسل به ماه

حالا این همه چشمه،‌ این همه رود
اصلا این همه آسمان بلند
تعجب می‌کنم
ماه قشنگ این شب پرده‌پوش
چرا گذاشته آمده صاف
پشت پنجره‌ی تو
انگار دارد
خیره به خوابِ چیزی از باورِ زندگی
نگاه می‌کند،
به گمانم باید اتفاق تازه‌ای افتاده باشد
تو حس می‌کنی
یک شعر ساده‌ی مایل به دعای دوست
دارد همین دقیقه، همین دور و بر سرت
هی سایه … به سایه‌ی ستارگان تشنه می‌ساید
من به این بازی‌ها عادت دارم
می‌شناسمش
یکی دو خط روشنش اصلا
چیزی میان دیدن رویا و
شنیدن یک دوستت‌دارم آسان است
باز هم توسل به ماه
نگو به کسی چه مربوط
بد است، خوب نیست!
ادامه شعر

قیصر امین پور

کاری به کار عشق ندارم

نه!
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند…
ادامه شعر

شمس لنگرودی

تو مثل منی برف

تو مثل منی برف
راه می‌روی و آب می‌شوی.
تو مثل منی برف
آتش را روشن می‌کنی
تا در هرمش بمیری
یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند
پروانه‌ها که تو را ندیدند
عاشق او می‌شوند
نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.
کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری
تا با تن‌پوشی از برف
برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا می‌باری نعمتی
چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.
ادامه شعر

شاید کسی در چشم من است

اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلی هایش خالی است
قطاری می رود از تبریز
یکی از کوپه هایش خالی است
سینماهای شیراز پر از تماشاچی است
که حتما ردیفی از آن خالی است
انگار یک نفر هست که اصلا نیست
انگار عده ای هستند که نمی آیند
شاید،کسی در چشم من است
که رفته از چشمم
نمی دانم

اکولالیا | #بیژن_نجدی

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×