اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 182 از 202)

رسول یونان

داشتم از این شهر می رفتم

داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی سفید آرزوها
که رفت و غرق شد
سپاسگزارم از تو
اما
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
می خواهم بگویم
نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
من با کنایه حرف می زنم

اکولالیا | #رسول_یونان

محمدعلی بهمنی

در دیگران می جویی ام اما…

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست

من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست

گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
ادامه شعر

امشب من و بنان و خدا گریه می کنیم

امشب من و بنان و خدا گریه می کنیم
در اوج دیلمان و دعا گریه می کنیم

امشب خدا به حال من و بندگان خویش
ما هم به حال و روز خدا گریه می کنیم

با دفتری گذشته ی خود را ورق زنان
یک مشت شبه خاطره را گریه می کنیم

باران گرفته شهر پر از ضجه ی خداست
ما هم شبیه پنجره ها گریه می کنیم
ادامه شعر

شل سیلور استاین

تو تاریکی زیر نور ماه راه افتادیم

تو تاریکی زیر نور ماه راه افتادیم
تا گنج رو پیدا کنیم
از هفت تا بیابون گذشتیم
از هفت تا دریا
از هفت آسمون،
اما نمی دونم چرا تو تاریکی راه افتادیم؟
چون صبح که شد،
هیچی پیدا نکردیم
فقط گم شده بودیم !
اصلاً نمی دونم کی مجبورمون کرده بود تو تاریکی راه بیفتیم؟

اکولالیا | #شل_سیلور_استاین

گروس عبدالملکیان

ماشه را کشید

ندیده ای؟
همان انگشت که ماه را نشان می داد
ماشه را کشید

اکولالیا | #گروس_عبدالملکیان

ریموند کارور

نامه رسان تکانم می دهد

نامه رسان تکانم می دهد
بیدار می شوم
خواب می دیدم آمده ای
بلند می شوم
همراه او سیاه گنده ای است
از دانشگاه
چندشش می شود به من دست بزند
صبر می کنم
صندلی تعارف نمی کنم
حرفی نمی زنند
بعد که می روند
می فهمم نامه ای آورده اند
نامه ای از زنم

ادامه شعر

یغما گلرویی

من خواب می بینم، پس هستم

همیشه حواسم به بی صبری این دل ساده بود
نه وقتی برای رج زدن روزهای رد شده داشتم،
نه حتا فرصتی
که دمی نگاهی به عقربه ثانیه شمار ساعت بیندازم
با آرزوهای آنور ِ دیوار زندگی کردم
با خوابهای برباد رفته
منتظر بودم روزی بیاید،
که همه در خیابان به یکدیگر سلام کنند،
چراغ ِ تمام چهار راهها سبز می شود
و همسایه ها،
ادامه شعر

حسین پناهی

حرمت نگه دار دلم / حسین پناهی

حرمت نگه دار دلم
گلم
که این اشک ، خون بهای عمر رفته من است
میراث من!
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!
کتیبه خوان خطوط قبایل دور
این,این سرگذشت کودکی است
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
هرشب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
ادامه شعر

رسول یونان

با شعر و سیگار / رسول یونان

با شعر و سیگار
به جنگ نابرابری ها می روم
من، دون کیشوتی مضحک هستم
که جای کلاهخود و سرنیزه
مدادی در دست و
قابلمه ای بر سر دارد
عکسی به یادگار از من بگیرید
من انسان قرن بیست و یکم هستم

اکولالیا | #رسول_یونان

احمدرضا احمدی

دیگر اجازه ورود نمی خواست

دیگر اجازه ورود نمی خواست
آرام و مستقیم وارد اتاق شد
به کسی سلام نکرد
آرام روی صندلی
نشست
کسی هم از میوه هایی که در اتاق بود
تعارفش نکرد
با یک مداد پاک کن
که همراه داشت
می خواست
همه چیز جهان را پاک کند
حتی اتاق را
حتی ساکنان اتاق را
به سوی چراغ سقفی
که روشن بود
رفت
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×