اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 183 از 202)

محمدعلی بهمنی

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

اکولالیا | #محمدعلی_بهمنی

کنار من که قدم می‌زنی

کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب است
پر از پریدنم و جای زخم‌ها خوب است

برای حک شدن عشق در خیابان‌ها
به جا گذاشتن چند رد پا خوب است

قدم بزن پرم از حس «درکنار تویی»
قدم بزن پرم از حس اینکه «ما» خوب است

نخند حرف دلم را نمی‌شود بزنم
خیال می‌کنم این‌جور جمله‌ها خوب است
ادامه شعر

سید مهدی موسوی

خواستی مثل ابرها باشی

سبزه ها را گره زدم به غمت
غم ِ از صبر بیشتر شده ام
سال ِ تحویل ِ زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام

سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سال هایی که آتشم زده اند
وسط چارشنبه سوری ها

بچّه بودم… و غیر عیدی و عشق
بچّه ها از جهان چه داشته اند ؟
در ِ گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشته اند
ادامه شعر

ویسلاوا شیمبورسکا

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
ادامه شعر

ناظم حکمت

آنها دشمنان امیدند / ناظم حکمت

آنها دشمنان امیدند، عشق من
دشمنان زلالی آب
و درخت پر شکوفه
دشمنان زندگی در تاب و تب
آنها بر چسب مرگ بر خود دارند
دندان‌های پوسیده و گوشتی فاسد
بزودی می‌میرند و برای همیشه می‌روند

ادامه شعر

عباس معروفی

با لب هایم

با لب‌هام
روی چشم‌هات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد؟
می‌بوسمت
و ماه می‌شوم
بر سینه‌ی تو
آویخته به زنجیری که
دست‌های من است.
با خیالت
زندگی می‌کنم
و با خودت
عاشقی
ادامه شعر

شل سیلور استاین

شتر حیوان صبوری است

شتر حیوان صبوری است
همیشه آدم را از وسط صحرا عبور می دهد.
هر چند که می داند در صحرا چیزی نیست
او همیشه دلش می خواهد بپرسد:
« مگر در صحرا چه چیزی است،
که آدم همیشه می خواهد از وسط آن بگذرد؟
اما او این سوالش را نمی پرسد،
چون شتر حیوان صبوری است

اکولالیا | #شل_سیلور_استاین

باید خودم را ببرم خانه

باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دل‌داری‌اش بدهم، که فکر نکند
بگویم که می‌گذرد، که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
«من» خسته است

اکولالیا | #علیرضا_روشن

گروس عبدالملکیان

پنهانت می کنم پشتِ پرده ها

پنهانت می کنم پشتِ پرده ها
زیرِ پوست
در کلمه
در دهان
پدیدار می شوی در ندیدارها
دست بر دهانت می گذارم
و پنهانت می کنم در مرگ
تابوت را می بندم
و تاریکیِ تو را
از تاریکی ی جهان جدا می کنم
خودم را می زنم به آن راه
که تو نیستی
ادامه شعر

رسول یونان

اگر مرا دوست نداشته باشی

اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز می‌کشم و می‌میرم
مرگ نه سفری بی‌بازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری

اکولالیا | #رسول_یونان

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×