احتمالا در این لحظه او،
نزدیک بروکسل است
کنار یک دریاچه
دارد به ادیت آلمِرا فکر می کند.
ادیت آلمِرا
ویولن اولِ یک ارکستر کولی ست
که در کافه شانتان ها
عشق جمع می کنند.
ادامه شعر
احتمالا در این لحظه او،
نزدیک بروکسل است
کنار یک دریاچه
دارد به ادیت آلمِرا فکر می کند.
ادیت آلمِرا
ویولن اولِ یک ارکستر کولی ست
که در کافه شانتان ها
عشق جمع می کنند.
ادامه شعر
به طرف کشتی سازی که می روی
دریا را خواهی دید
دست و پایت را گم نکن
اکولالیا | #اورهان_ولی
ترجمه: #شهرام_شیدایی
از مجموعه: رنگ قایق ها مالِ شما
در وطنم
آن جا که مردان در جشن عروسی
شانه ی مویی آتشین به زنان اهدا میکنند
و به کودکان تازه تولد یافته شیشه ی شیری آتشین میدهند
در وطنم
مردان خانه هایشان را مثل گنجشکان میسازند
زیر گنبد کبود
و بالای شاخه هایی که برای سوختن آماده شده اند
در وطنم
آن جا که مرگ ردای زندگی را به تن میکند
نفس ها در صبحگاهان شکار میشوند
مردان شیفته ی طعم خاک میشوند
و زنان طعم بوسه را از یاد میبرند
ادامه شعر
تاریخ را به شعر ننویس
زیرا سلاح
همان تاریخ نگار است
و تاریخ نگار
دچار تب لرزه نمیشود
وقتی قربانیانش را میخواند
و به روایت گیتار گوش فرا نمیدهد
تاریخ
روزنوشته های اسلحه
بر پیکرهای ماست
و تاریخ را عاطفه ای نیست
اکولالیا | #محمود_درویش
برگردان #عبدالرضا_رضایی_نیا
از مجموعه روزانه های بنفشه
پلک می زدم
باغ در آتش می سوخت
مرگ من
برای ادامه ی باغ کافی نبود
پس من آواز خواندم
سکوت کردم
من و گندم آموخته بودیم
که در فقر سکوت کنیم
ادامه شعر
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظهها
و عالیترین زمانها
میدانیم که هست
بیشتر از همیشه
میدانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم
انتظار میکشیم
اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی
چگونه فراموش کنم
که جوانی من
چطور سرد و خاموش گذشت ؟
چه راه ها
دوشادوش آن کس رفتم
که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها
ادامه شعر
آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
آبی آبی
آبی به رنگ دریا
و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود
زرد ، مثل نور
من شنا نمی دانستم
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
و غرق شدم
در دریایِ آبی بیکران رویاها
و کابوسها
اکولالیا | حسین پناهی
روشنای زندگیام
نسیم من
فانوسام
بیانیه باغهای من
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج
جایی به من بده
چون شانه عاجی
در میان شب گیسوانت
و آنگاه فراموشم کن
اکولالیا | نزار قبانی
در شیرینی اش
جایی که زخم های مرا می پیچد
گلی هست که زنبورها از عهده اش بر نمی آیند
برایشان زیادی غنی است
و می توانند بال هایشان را به سالن اپرا
و تمام عسل هایشان را
به نقشه های خسته کننده ی کالیفرنیایی
ناموجود تبدیل کند
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑