مرده، در خیابان بر جا رها شد
با دشنه ای میان سینهاش
هیچکس نمیشناختش
فانوس چه میلرزید
مادر
فانوس خیابان
چه میلرزید
مرده، در خیابان بر جا رها شد
با دشنه ای میان سینهاش
هیچکس نمیشناختش
فانوس چه میلرزید
مادر
فانوس خیابان
چه میلرزید
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم
آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟
تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم
من پشیمان نیستم
من به این تسلیم میاندیشم، این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپههای قتلگاه خویش بوسیدم.
در خیابانهای سرد شب
جفتها پیوسته با تردید
یکدگر را ترک میگویند
در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ،خداحافظ، صدائی نیست.
من پشیمان نیستم
قلب من گوئی در آنسوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچههای باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد.
نمی دانم چه کسی صاحب من است؟
کدام خدا صاحب من است؟
کدام شیطان؟
نمی دانم چه کسی حامی من است؟
نه آسمان به دادم می رسد
نه دنیا
نه قانون
نه ناقوس کلیسا و
نه مناره ی مسجدها
نمی دانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم
نمی دانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بی سوگندم
سوگند من دود است
حرفم، خاکستر
فریادم، خون کُشته شدگان
و هر کوچی برایم به بی راهه است
به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو میگفتم:
” ما هرگز خسته نخواهیم شد…هرگز ”
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم … و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته میشویم و از نفَس میافتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسألهای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، در کنار هم بنشینیم ،
تو یک روز نیستی
تمامِ سالی.
تو یک شب
یا یک کتاب و یک قطره نیستی
تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی.
اگر دقیقه ای نباشی
ساعت ها از کار می افتند
خانه ها برهوت می شوند
کوچه ها اشک می ریزند
پرندگان، سیَه پوش وُ
شعرها هم نیست می شوند.
در سرزمین های شمالی – بانوی من –
شاعر آزاد متولد میشود
بدانگونه که ماهیان در فراخنای دریاها
و آواز میخواند در آغوش برکهها
و زنگ چراگاهها
و شکوفههای انارستانها
نزد ما
شاعر متولد میشود در زهدان غبار
و آواز میخواند برای حاکمانی از غبار
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑