اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 55 از 202)

آتیلا ایلهان

وگرنه باران مرا با خود خواهد برد


دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره‌ها
یکی‌یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می‌شناسی
پس می دانی که از باران می‌ترسم

اگر چشم هایم را به یاد می‌آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه، باران مرا با خود خواهد برد

شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران می‌گریزم

ادامه شعر

فریدریش نیچه

خوش سلیقه

اگر آزادانه مجال انتخابم بود،
با رغبت جایی بر می‌گزیدم،
در میانه‌ی بهشت؛
و ترجیحاً
جلوی درگاه آن!

اکنون میان دو هیچ مجموعه اشعار نیچه

	

فریدریش نیچه

جهان …

جهان، آرام نمی ماند
شب، روز روشن را دوست دارد
«من می خواهم» طنین خوشی دارد؛
و خوش تر از آن
«من دوست می دارم»

اکنون میان دو هیچ مجموعه اشعار نیچه

	

جمال ثریا

شهری که تو هستی

استانبول،
شهری که هم تو هستی
هم من
ولی ما نیستیم

ناظم حکمت

برای خود و مردمی که دوستشان می‌دارم

درختان گوجه
شکوفه پوشند
اول،هلوی وحشی به شکوفه می‌نشیند
بعد گوجه.

عشق من
بنشینیم زانو به زانو
روی چمن
هوا خوشگوار است و روشن
-اما هنوز گرم نیست-
بادام‌ها سبزند و کُرک‌دار
نرمِ نرم
سرخوشم
چرا که هنوز زنده‌ایم
شاید پیشتر از این‌ها می‌مردیم

ادامه شعر

نصرت رحمانی

جنگجویی که شکست خورد

این روزها اینگونه‌ام،ببین
دستم چه کُند پیش می‌رود
انگار هر شعر باکره‌ای را نوشته‌ام
پایم چه خسته می‌کشدم
گویی کت بسته از خم هر راه رفته‌ام
تا زیر هر کجا.

حتی شنوده‌ام هر بار شیون تیر خلاص را
ای دوست این روزها با هر که دوست می‌شوم
احساس می‌کنم آنقدر دوست بوده‌ام که
وقت خیانت است.

ادامه شعر

لنگستون هیوز

دختر خاموش

تو را به شبی بی ستاره مانند کردم
نه به خاطر چشمانت
تو را به خوابی بی رویا مانند کردم
نه بخاطر آوازهایت

اتاق مُهوَّع

چقدر ساکن است
این اتاق مُهوَّع
آنجا که در تخت
یک زن لمیده میان دو عاشق
زندگی و مرگ
و هر سه پوشیده با شمدی از درد

بیا مثل باران هوایی شویم

بیا مثل باران هوایی شویم
پر از لحظه های رهایی شویم
ازاین تیرگی خسته شد قلب ما
بیا عازم روشنایی شویم
وفادار باشیم با یکدگر
که تا دشمن  بی وفایی شویم
سکوت من وتو پر از نیستی است
صدایی پراز هم صدایی شویم

ادامه شعر

ریموند کارور

ترس

ترس از ماشین پلیس و توقیف در مسیر
ترس از به خواب رفتن در شب
ترس از به خواب نرفتن
ترس از گذشته‌ی بازگشته
ترس از این ­دَمی که پر می‌گیرد
ترس از تلفنی که نیمه شب زنگ می‌خورد
ترس از صاعقه‌ها
ترس از نظافتچی با لکه ای بر گونه‌­اش
ترس از سگ‌هایی که گفته شده گاز نمی­‌گیرند
ترس از تشویش
ترس از شناسایی جسد یک دوست
ترس از بی پول شدن
ترس از ثروتمند بودن، اگر چه مردم این را باور نمی­‌کنند

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×