اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 78 از 202)

پائیز

به پائیز رفته‌ایم
تو در زیبائی
و من در تنهائی

اکولالیا | #زهره_میرشکار

ورا بریتین

شاید (به رونالد ابری لیتون)

شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد
و آسمان های آبی را به نظاره بنشیم
و بار دیگر دریابم که بیهوده نزیسته ام
گرچه بی تو باشم.
شاید روزی علفزاران زرین در میان پاهایم
ساعاتی خوش از بهاری خرم به ارمغان آورند
و شکوفه های سپید دلربای بهاری را بیابم
گرچه در خاک آرمیده باشی.
شاید بیشه های  تابستانی، تابناک بدرخشند
و گل های سرخ دگر بار زیبا شوند
و کشتزاران حاصلخیز در خزان لذتی با شکوه بر پا کنند
گرچه آن جا نباشی.
ادامه شعر

بابک زمانی

پیدایم خواهی کرد

پیدایم خواهی کرد
هر جور که شده، پیدایم خواهی کرد
بی آنکه از کسی نشانی ام را بپرسی
بی آنکه شماره ام را داشته باشد
می آیی و پیدایم خواهی کرد

جای دوری نخواهم رفت
پیدایم خواهی کرد
حتی اگر اتاق کوچکی در یکی از شهرهای مرزی کرایه کرده باشم،
می آیی و پشت پنجره
صدایم خواهی زد

پیدایم خواهی کرد
حتی اگر یقه ی پالتویم را بالا بزنم
حتی اگر لبه ی کلاهم را روی صورتم بکشم
هنگام که از خیابانی در ورشو رد می شوم
ادامه شعر

عباس کیارستمی

رها از اسارت تن

پرچم آزادیست
پیراهن من
بر بند رخت
سبک و رها
از اسارت تن

اکولالیا | #عباس_کیارستمی

جمال ثریا

باز هم مرا نگاه کن

مرا دوست بدار
به سان گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر…
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
و بعد،
باز هم مرا نگاه کن

اکولالیا | #جمال_ثریا

یوگنی یوفتوشنکو

تو در زندگی من آخرین لبخندی

زمانی بود که تو لبریز لبخند بودی
لبخندهایی از شگفتی ، شوق یا شیطنت
و گاهی لبخندی تلخ و کوتاه
اما به هر حال لبخند بود
امروز هیچ لبخندی برایت نمانده است
من دشتی خواهم یافت که در آن بروید هزاران گل لبخند
و یک بغل از زیباترین لبخندها برایت می‌آورم
ولی تو می‌گویی به لبخند نیازی نداری
چرا که بی اندازه خسته‌ای از لبخندهای بیگانه و لبخندهای من
من خود نیز خسته‌ام از لبخندهای بیگانه
من نیز خسته‌ام از لبخندهای خود
ادامه شعر

ویلیام استفورد

هرگز تنها نخواهی ماند

هرگز تنها نخواهی ماند
هنگام که خزان سر می رسد
آوای آن را می شنوی از اعماق.
هر آنچه به زردی گرائیده
تپه ها را اینسو و آنسو می کند
با هیایو
یا در سکوتی از پس آذرخش
پیش از آنکه نام هایش را
با ابری از عذرهای حیرت زده
برشمارد.
از بدوِ زادنت مقرر گشت:
هرگز تنها نخواهی ماند
باران ها خواهند گرفت
ادامه شعر

مارینه پطروسیان

می دانم کسی در این اتاق نیست

می دانم کسی در این اتاق نیست،
و شهر خالی است،
و همه ی میدانهای این شهر خالی، خالی ست،

اما من کوچه های غبارآلود را دوست دارم،
و باران کوچه های غبار آلود را.

من آن ها را که شکست خورده اند
و غمگین اند
دوست دارم،
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

از پشت شیشه های مه آلود

از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی
صورتت را نمی دیدم
به شیشه های مه آلود نگاه کردم
بخار شیشه ها آب شده بود
شفاف بودند ، اما تو نبودی
صدای تو را از دور می شنیدم
تو در باران راه می رفتی
تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی

از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد
ادامه شعر

هرمان هسه

بسیار دیر

آن‌زمان که من
از احتیاج جوانی و شرم
به سوی تو آمدم با تمنا
تو خندیدی
و از عشق من یک بازی ساختی

حالا خسته‌ای
و دیگر بازی نمی‌کنی
با چشم‌های تاریک
به سوی من می‌نگری
از روی احتیاج
و می‌خواهی عشقی را داشته باشی
که من داده بودم به تو
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×