از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
مرا نام تو کفایت میکند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که میدانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاسهایی را
که بر گیسوان آویختهای
ادامه شعر
از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
مرا نام تو کفایت میکند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که میدانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاسهایی را
که بر گیسوان آویختهای
ادامه شعر
ریرا …!
همگان به جستجوی خانه میگردند،
من کوچهی خلوتی را میخواهم
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن
و یادهای سالی غریب
که از درخت گفتن
هزار بوسهی پاسخ میطلبید!
ادامه شعر
من بسیار گریستهام
هنگام که آسمان ابر است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم.
من بسیار زیستهام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفههای گیلاس بیهراس
بیمحابا
ببینم
این خوابها که در این اتاق آشفته است
مدام مرا با شتاب از خانه بیرون میبرد
بندرت از پنجره کوچه را نگاه میکنم
که ولگردان یک دیگر را
پند میدهند که امروز برای
ماندن در کوچه کافی است.
در ژرفای درهی داغستان
گرمای ظهر بود و
من
ناجُنب به زخم گلولهای
افتاده بودم
از شکاف عمیق سینهام
هنوز بخار برمیخواست
و خونم
قطره قطره سر ریز میکرد
افتاده بودم تنها
بر شنهای دره
و مرا صخره های بلند در میان داشت
آفتاب به شعلهی سوزانش
بر تارک آنها میتابید
و بر من هم
که در خواب مرگ بودم
آتش میپاشید
پس آنگاه به رؤیا دیدم
چراغ های تابانی را
بر سفرهی سوری که در دیارانم به پا بود
و در پوشش گلها، زنانی آمدند
ادامه شعر
سخت تو فکر تو
سوار اتوبوس شدم،
۳۰ سنت کرایه را دادم و از راننده
۲ تا بلیت خواستم،
پیش از آنکه یادم بیاد
تنها هستم.
افسونِ عشقها و آرزوها و افتخارات
چه کوتاه
نوازشگرمان بود
سرخوشیهای جوانی رفتند
چونان خواب و
غبارِ سپیدهدم
امّا به زیر جور سیطرهی تقدیر
اشتیاق
هنوز در ما شعلهور است
گوشِ جان به آوای میهنمان داریم
و دقایق مقدس آزادی را
با شکنجهی اُمید
چشم به راهیم
آنگونه که عاشقِ جوان
لحظهی میعادش را بپاید
مادام که زندهایم
جانهامان را با آزادی گرما میبخشیم
ادامه شعر
بند ناف را دوباره نمیتوان بَست
تا زندگی دیگر بار در آن جریان
یابد.
اشکهای ما هرگز کاملاً
خُشک نخواهد شد.
اولین بوسهی ما اکنون روحی است،
که سرگشته در دهانمان میگردد، بدان هنگام که آنها
در نسیان محو میشوند.
ادامه شعر
چشمهای من
این جزیرهها که در تصرف غم است
این جزیرهها که از چهارسو محاصره است
در هوای گریههای نمنم است
گرچه گریههای گاهگاه من
آب میدهد درخت درد را
برق آه بیگناه من
ذوب میکند
سد صخرههای سخت درد را
فکر میکنم
عاقبت هجوم ناگهان عشق
فتح میکند
پایتخت درد* را
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
اردیبهشت ۶۷
*این ترکیب، نام دفتر شعری از پل الوار نیز بوده است.
زندگی
تو از چه رو به من اعطا شدی
ارمغان اتفاق
ای هدیهی عبثْ
زندگی !
و از چه رو به سِرِّ تقدیر
محکومی به زنجیر مرگ
کیست که از روی عداوت
مرا از نیستی خوانده
روحم را لبریز شور و
عقلم را سرشار تردید ساخته
ولی در فرارویم
دِریغ از هدفی
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑