اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران آمریکا (صفحه 14 از 19)

سوزان پولیس شوتز

روز خوب

گاه بیان احساسات
دشوار است
ولی می خواهم بدانی
که تا چه حد دوستت دارم

صبح هنگام که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
از با تو بودن
شادمان می شوم

به تو احترام می گذارم
تو را تحسین می کنم
با تمام وجود دوستت دارم
ادامه شعر

سوزان پولیس شوتز

بگذار آن باشم که

بگذار آن باشم که با تو در کوهسار گام بر می دارد
بگذار آن باشم که با تو در گلزار گل می چیند
بگذار کسی باشم که احساس درون با او می گویی
بگذار کسی باشم که بیدغدغه با او سخن می گویی
بگذار کسی باشم که در غم ، سوی او می آیی
بگذار کسی باشم که در شادی با او می خندی
بگذار کسی باشم که به او عشق می ورزی

سوزان پولیس شوتز

می خواهم عشق مان پایدار بماند

پیش از دیدن تو
می پنداشتم که هرگز
کسی را شایسته عشق
نخواهم یافت
بدان خاطر
که در باور من
عشق در زندگی مهم تر از هر چیزی است
می خواهم که عشق مان
عشقی پایدار باشد
و همیشه همچون حال زیبا بماند
می خواهم که تا ابد
زندگی مان
بر عشق استوار باشد
ادامه شعر

سوزان پولیس شوتز

دوست من واقعاً دلتنگ توام

دوست من واقعاً دلتنگ توام
واقعاً دلتنگ توام
دوستان بسیاری دارم
که می توانم با ایشان گفتگو کنم
ولی تو
چیز دیگری هستی
تو
آن چنان مرا خوب می شناسی
که بدون این که لب بگشایم
می دانی
که چه می گویم
ادامه شعر

سوزان پولیس شوتز

دیگر تحمل دوری از تو را ندارم

دیگر تحمل دوری از تو را ندارم
نمی دانی که چه قدر
دلم برایت تنگ شده است
تک تک روزها را
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه می زنم
ولی قلباً تنهای تنها هستم
ادامه شعر

سوزان پولیس شوتز

نمی خواهم تو را عوض کنم

نمی خواهم
تو را عوض کنم
خود تو
بسیار بهتر از منی می دانی
چه به صلاح توست
نمی خواهم تو نیز
مرا عوض کنی
از تو می خواهم
من را همان گونه که هستم
بپذیری و به من احترام بگذاری
این چنین
می توانیم پیوندی استوار
با ریشه در واقعیت
و نه در رویا
بنا نهیم

سوزان پولیس شوتز

دلتنگ توام

دلتنگ توام
تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد دوستت دارم
در این فکر
که تا چه حد برایم با ارزشی
در این فکر
که تا چه حد دلتنگ توام
تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد در اشتیاقِ
بار دیگر
در کنار تو بودنم
ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

سالمندان را دوست داشتم

سالمندان را دوست داشتم
اما سالمندی را نه
پیری همه چیز را از آدم میگرفت
از حافظه گرفته تا قوای جنسی
میدانی که دیگر آخر خطی
فعل هایت همه ماضی میشوند
تقریبا مانند میزبانی هستی که دوست دارد آزاد باشد
اما در عین حال میداند که به زودی کسی زنگ در را خواهد زد
منتظر مرگ بودن
بدتر از خود مرگ است

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

چارلز بوکوفسکی

یه جایی آدم قید احساسش را می زند

یک جایی می رسد
که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه قید احساسش را می زند

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

چارلز بوکوفسکی

بگذاریم همه چیز همین طور بماند

بازوهای تان را نمی خواهم
شانه هایتان را نمی خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید
بگذاریم همه چیز همین طور بماند
من در خانه ای قدیمی زندگی می کنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمی دهد
و تاریخ نمی خواند
جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد
گاهی ساعتم میافتد پایین
گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای می ماند
من ارتش هایتان را
نمی خواهم
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×