اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار الکساندر پوشکین

الکساندر پوشکین

سال‌ها گذشت

سال‌ها گذشت
توفان‌های آزارنده
مه‌آلود
خیال‌های خامِ برساخته‌‌ام را از هم پراکند
و صدای لطیف‌ات را فراموش کردم
شمایل‌های بس الهی‌ات را

در تبعید
در دل‌تنگیِ حبس
روزهای بی‌حادثه‌ام می‌پوسیدند
محروم از هیبت و الهام
محروم از اشک‌ها، از زندگانی، از عشق

روح‌ام دیگربار بیدار شد:
و دیگربار نزدم آمدی
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیده‌یی از زیبایی ناب

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

ترانه‌ی شرقی

ترانه‌ی شرقی 
گمان می‌کنم برای این به دنیا آمدی که 
به آتش بکشانی خیال شاعر را، 
او را بگذاری در خلسه‌ای از مسرت، 
و با حرف‌هایی شیرین رویایش را بیدار نگه داری 
تا افسونش کنی با آن چشم‌های درخشانت، 
با آن گفتار غریب شرقیت، 
و با پاهای بسیار کوچک نفیست! 
آه!برای تحریک لذات ناتوان، به دنیا آمدی 
تا ساعت‌ها بدرخشانی شعفی ملکوتی را 

الکساندر پوشکین

خاطرات

آن‌گه که در روزِ هیاهو 
در شب 
به‌سان مرگ 
خاموش می‌شود 
وین شهرها 
همه در تیرگی 
مست‌اند و غوطه‌ور 
و آن‌گه که سایه‌ی تاریک و روشنِ شب 
با این زمین و خاک می‌گردد آشنا 
اِنعامِ ناچیزِ زحمتِ هر روزه می‌شود 
ساعات شب‌زنده‌داری و ملال من 
سر می‌رسد ز راه 
در این بطالتِ شب 
اَژدَهابانِ سرکشِ قلبم 
آشکارا شعله می‌کشند 
آن‌گه 
در این سرِ شوریده و غمین و فسرده 
هر آن جوشش است! 

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

بی قطره‌ای اشک

پژمرده شد و خمودی گرفت
به زیر آبیِ آسمان‌های سرزمین مادری‌اش.
تا آنجا که به یقین
روح جوانش به پرواز درآمد
بر فراز من، بی هیج صدایی.
میان ما فاصله‌ای افتاده است،
خطی گذرناپدیر؛
تلاشم بیهوده بود
نتوانستم خویش را برانگیزانم.
به سنگ می‌مانستند
آن لب ها که خبرم آوردند،
من نیز به سان سنگ گوش فرا دادم،
رعشه‌ای در من پدیدار نشد.

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

شب زمستانی

توفانی عبوس
آسمان را دربر کشیده‌است
و از بورانِ برف گردابی بر آورده
گاه چون درنده‌ای زوزه می‌کشد
و گاه چون کودکی می‌گیرد
لحظه‌ای خَس و خاشاک را به بام کهنه می‌کوبد
و گاه چون مسافری مانده از راه
بر پنجره می‌زند
کلبه‌ی کهنه‌ی ما اما
تاریک و غم‌افزاست

بانوی پیر سرم!
چرا پای پنجره
چنین خموش نشسته‌ای؟
خسته از غرش توفانی، ای دوست
یا که از وزوز دوک خویش
چنین به چُرت افتاده‌ای؟

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

گلی پژمرده و بی بو

گلی پژمرده و بی بو
می‌بینمش، در میان برگ های کتابی فراموش شده.
و روحم سراسر بیدار می‌شود.

کجا روییده است؟
در کدامین بهار؟
چه کسی آن را چیده است؟
دستی آَشنا یا که غریبه؟
و از چه روی دراینجا گذاشته‌اندش؟

به یاد عاشقانه دیداری
و یا از هم گسستنی شوم،
یا پرسه زدنی تنها و آرام
در سایه‌ی جنگل و سکوت؟

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

در نام من برای تو چیست؟

در نام من برای تو چیست؟
نامم که خواهد مرد
چون هیاهوی غمناک موجی که بر ساحلی دور فرود آید
یا نوای شبانه ای که در جنگلی خاموش برآید
در نام من برای تو چیست؟
نامم بر برگه ی خاطرات ردی مرده خواهد گذاشت
چندان که طرح گور نوشته ای با زبانی گنگ
در نام من برای تو چیست ای رفیق؟
دیریست فراموش شده مانده است نامم در تشویش های تازه و عصیانی
و به جانت دیگر خاطره ای پاک و لطیف نمیبخشد او
ادامه شعر

الکساندر پوشکین

به چاآدایف

افسونِ عشق‌ها و آرزو‌ها و افتخارات
چه کوتاه
نوازشگرمان بود
سرخوشی‌های جوانی رفتند
چونان خواب و
غبارِ سپیده‌دم
امّا به زیر جور سیطره‌ی تقدیر
اشتیاق
هنوز در ما شعله‌ور است
گوشِ جان به آوای میهن‌مان داریم
و دقایق مقدس آزادی را
با شکنجه‌ی اُمید
چشم به راهیم
آن‌گونه که عاشقِ جوان
لحظه‌ی میعادش را بپاید
مادام که زنده‌ایم
جان‌هامان را با آزادی گرما می‌بخشیم
ادامه شعر

الکساندر پوشکین

زندگی

زندگی
تو از چه رو به من اعطا شدی
ارمغان اتفاق
ای هدیه‌ی عبثْ
زندگی !

و از چه رو به سِرِّ تقدیر
محکومی به زنجیر مرگ
کیست که از روی عداوت
مرا از نیستی خوانده
روحم را لبریز شور و
عقلم را سرشار تردید ساخته
ولی در فرارویم
دِریغ از هدفی
ادامه شعر

الکساندر پوشکین

مپرس

مپرس چرا اینسان، تنها غرق در افکار حزن آلود خویش‌ام،
چه بسیار ساعات شادمانی  که آکنده از ستیز بوده‌ام،
مپرس چرا نگاه خسته‌ام اینگونه آشفته است،
و چرا مرا لذتی از رویای زندگی نیست؛
مپرس از مرگ شادی‌هایم،
و بیزاری‌ام از عشقی که مایه‌ی شادمانی‌ام بود،
دیگر مرا یارای آن نیست که کسی را محبوب خویش خوانم
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×