طلا رنگ می بازد
مرمر خاک می شود
فولاد زنگ می زند
نابودی با همه چیزی است در این جهان.
تنها اندوه است که پایدار است
تا زمانی که واژه باشکوه بماند
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
طلا رنگ می بازد
مرمر خاک می شود
فولاد زنگ می زند
نابودی با همه چیزی است در این جهان.
تنها اندوه است که پایدار است
تا زمانی که واژه باشکوه بماند
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
چه کنم که توان از من میگریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی میگذرم
بادی نرم و نابهنگام میوزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردستها میشنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
ترجمه از #احمد_پوری
خورشید در خاطره رنگ میبازد،
سبزه تیرهتر میشود،
باد برفی زودرس را
آرام آرام میپراکند.
آب یخ میبندد.
آبراههای باریک ایستادهاند.
این جا چیزی اتفاق نخواهد افتاد،
هرگز!
در آسمان خالی
دشت گسترده، بادبزنی ناپیدا.
شاید بهتر بود هرگز
همسر تو نمیبودم
خورشید در خاطره رنگ میبازد.
این چیست؟ تاریکی؟
شاید!
زمستان،
یک شبه خواهد رسید
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
گرم است هر دو روی این بالش
دومین شمع رو به زوال است
در گوش من فریاد بی پایان کلاغهای سیاه،
تمام شب چشمهای باز بیخواب
و حالا دیگر بسیار دیر است برای حتا به خواب فکر کردن
و مرا تاب سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر…
صبح
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
ترجمه: آزاده کامیار
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند، بیآنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
هر دو روی بالش
دیگر داغ شده است
دومین شمع می میرد
و صدای کلاغان
بلندتر می شود.
امشب را نخوابیده ام
فکر خواب نیز دیگر دیر است.
کرکره بر پنجره
چه تاب ستیزانه سفید است.
صبح بخیر
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
چگونه فراموش کنم
که جوانی من
چطور سرد و خاموش گذشت ؟
چه راه ها
دوشادوش آن کس رفتم
که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها
ادامه شعر
تو مرا اختراع کردی
چنین انسانی در زمین نمی شود یافت
چنین انسانی زمینی
هرگز نبوده است
نه دکتری می تواند التیامش دهد
نه شاعری آرامش کند…
شبحی سایه وار
شب و روز در اختیار دارد او را
در سالی باور نکردنی همدیگر را دیدیم
زمانی که قدرت دنیا فروکش می کرد
همه چیز سوگوار بود،
ادامه شعر
او در این دنیا سه چیز را دوست داشت:
دعای شامگاهی؛
طاووس سفید؛
و نقشه رنگ پریده آمریکا.
و سه چیز را دوست نداشت:
گریه کودکان؛
مربای تمشک با چائی؛
و پرخاشجویی زنانه
و من همسر او بودم
اکولالیا | #آنا_آخماتوا
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑