اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار ناظم حکمت (صفحه 5 از 6)

ناظم حکمت

لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی

لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش
خود را زیبا کن
بر موهایت اطلسی بزن
آن را که در نامه فرستاده بودم
و پیشانی باز و سفید و بوسه خواهت را بلند کن
امروز، نه ملال نه اندوه
امروز محبوب ناظم حکمت باید که زیبا باشد
چونان پرچم انقلاب

اکولالیا | #ناظم_حکمت

ناظم حکمت

من خائن به وطن هستم

اگر وطن، از گرسنگی تلف شدن در طول جاده هاست،
اگر وطن،مثل سگ از سرما لرزیدن و ازتب به خود پیچیدن است،
اگر وطن، نوشیدن خون سرخ ما در کارخانه های شماست ،
اگر وطن پنجه های اربابهایتان است،
اگر وطن، حکومت نظامی است،
اگر وطن، باتوم پلیس است،
اگر وطن، رها نشدن از عفونت و گندیدگی شماست،
من خائن به وطن هستم

اکولالیا | #ناظم_حکمت

ناظم حکمت

تو را دوست می دارم

زانو زده بر خاک زمین را نگاه می کنم
علف را نگاه می کنم
حشره را نگاه می کنم
لحظه را نگاه می کنم شکفته آبی ِ آبی
به زمین بهاران مانی تو، نازنین من
تو را نگاه می کنم.

خفته بر پشت، آسمان را می بینم
شاخه های درخت را می بینم
لکلک ها را می بینم بال زنان
به آسمان بهاران مانی تو، نازنین من
تو را می بینم.

آتشی افروخته ام به صحرا شب هنگام
آتش را لمس می کنم
آب را لمس می کنم
پارچه را لمس می کنم
سکه را لمس می کنم
به آتش اردوگاهی زیر ستاره ها مانی تو
تو را لمس می کنم.

میان آدمیانم و آدمیان را دوست می دارم
عمل را دوست می دارم
اندیشه را دوست می دارم
نبردم را دوست می دارم
در نبردم موجودی انسانی­ ای تو
تو را دوست می دارم

اکولالیا | #ناظم_حکمت

ناظم حکمت

جدایی

جدایی چون میله ای آویزان در هوا
به سر و صورتم می خورد.
هذیان می گویم
می دوم،جدایی در پِیم.
رهایی از آن ممکن نیست
پاهایم توان ایستادن ندارند
جدایی زمان نیست،راه نیست
جدایی،پلی در میان،
از مو باریک تر،از خنجر تیز تر
از خنجر تیز تر،از مو باریک تر
جدایی پلی میان ما
حتی اگر زانو به زانو با تو نشسته باشم

اکولالیا | #ناظم_حکمت
«۱۹۶۰،هواپیمای برلین مسکو

ناظم حکمت

ای بیوه ی هشت ساله ی من

کتابی می خوانم
تو در آنی
ترانه ای می شنوم
تو در آنی
نان می خورم
در برابرم تویی
کار می کنم
می نشینی و چشم در من می دوزی
ای همیشه حاضر من
با همدیگر سخن نمی گوییم
صدای همدیگر را نمی شنویم
ای بیوه ی هشت ساله ی من

اکولالیا | #ناظم_حکمت
ترجمه از #احمد_پوری

ناظم حکمت

سیگار نیفروخته

ممکن است امشب بمیرد
با سوختگی سینه کتش از آتش گلوله ای
هم امشب
به سوی مرگ رفت
با گام های خویش
پرسید:سیگار داری؟
گفتم:بله
کبریت؟
گفتم : نه
شاید گلوله روشنش کند
سیگار را گرفت
و گذشت
شاید الان دراز به دراز افتاده باشد
سیگاری نیفروخته بر لب
و زخمی بر سینه
رفت
نشانه تکثیر
و تمام

اکولالیا | #ناظم_حکمت

ناظم حکمت

آنها دشمنان امیدند / ناظم حکمت

آنها دشمنان امیدند، عشق من
دشمنان زلالی آب
و درخت پر شکوفه
دشمنان زندگی در تاب و تب
آنها بر چسب مرگ بر خود دارند
دندان‌های پوسیده و گوشتی فاسد
بزودی می‌میرند و برای همیشه می‌روند

ادامه شعر

ناظم حکمت

در این روزهای آفتابی زمستان

در این روزهای آفتابی زمستان
اندوه من آیا
برای حسرت بودن در جایی دیگر است
روی پل در استانبول
با کارگران در آدانا
در کوههای یونان
در چین
یا کنار زنی که دیگر دوستم ندارد ؟
درد کبدم است
یا بار دیگر درد تنهایی
و یا این که
از مرز پنجاه سالگی می گذرم ؟
فصل دوم اندوهم
آرام آرام
به پایان خواهد رسید
اگر
این شعر را تمام کنم
یا کمی بهتر بخوابم
یا نامه ای برسد
و یا
چند خبر خوش
از رادیو

اکولالیا | #ناظم_حکمت
ترجمه از #احمد_پوری

ناظم حکمت

ترانه‌ی آفتابنوشان

این یک ترانه ایست
که از کاسه های ی سفالی ،آفتاب می نوشد
این یک بافته است
یک بافته ی گیسو،
شعله ور
آتش گرفته، می سوزد

مانند یک مشعل
خونین وسرخ
در دست قهر مانان آفتاب سوخته
با پاهای بر هنه ی مس رنگ
من هم آن قهر مانان را دیدم
من هم این بافته را پیچیدم
من هم با آنها از پُلی که رو به خورشید میرود، گذشتم
من هم از کاسه های سفالی، آفتاب را نوشیدم
من نیز آن ترانه را خواندم

ادامه شعر

ناظم حکمت

گفت به پیشم بیا

گفت به پیشم بیا
گفت برایم بمان
گفت به رویم بخند
گفت برایم بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم.

اکولالیا | #ناظم_حکمت

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×