زیباترینهایم در جهان
مرغان دریایی
چقدر بیجهت از شما ترسیدهام
آنجا در جزیره کاشیک
فرود آیید به رویم فرود آیید
بزنید مرا بزنید
با منقارهایتان که بوی عروس های دریایی میدهند
آه چه بیجهت از شما ترسیدهام
ادامه شعر
زیباترینهایم در جهان
مرغان دریایی
چقدر بیجهت از شما ترسیدهام
آنجا در جزیره کاشیک
فرود آیید به رویم فرود آیید
بزنید مرا بزنید
با منقارهایتان که بوی عروس های دریایی میدهند
آه چه بیجهت از شما ترسیدهام
ادامه شعر
انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است
لب ها و موهایش تا دم سحر
بوی دریا میدادند
سینهی افتان و خیزانش
مثل موج دریا
میدانستم فقیر است
اما همیشه که نمیتوان از فقر صحبت کرد
در گوشم آرام
ترانههایی از عشق خواند
که میداند در زندگیاش ، در نبردش با دریا
چه آموخته
چه اندوخته
پهن کردن تور ماهیگیری
جمع کردن آن
دستانش را در دست هایم گذاشت
ادامه شعر
غریبم؛
در این شهر،
نه زیبایی است که تسلایم دهد
نه چهره ای آشنا
در انتظار شنیدن صدای یک قطارم
دو چشمم
دو چشمه
اکولالیا | #اورهان_ولی
ترجمه از #شهرام_شیدای
کتاب رنگ قایق ها مال شما
انسان وطنش را میفروشد؟
آب ونانش را خوردید
آیا در این دنیا عزیزتر از وطن هست؟!
آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید؟
پاره پارهاش کردند
گیسوانش را گرفتند و کشیدند
کشان کشان بردند و تقدیم کافر کردند
آقایان ، چگونه به این وطن رحم نکردید؟
دست ها و پاها بسته در زنجیر،
وطن، لخت و عور بر زمین افتاده
و نشسته بر سینهاش گروهبان تگزاسی
ادامه شعر
عشق بیدلیل دوست داشتن است
بیسبب به کسی دلبستن است،
آب شدن است
به وقت نگریستن به چشمانش از درون
لرزیدن است
به وقت گرفتن دستانش با تمام وجود
حتی در آغوش نکشیدن است از شرم
ادامه شعر
از ساندکلاود بشنوید. (نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇
«ما سه نفر بودیم» که به ترکی Biz üç kişiydik ، نام ترانهای مشهور از یوسف هایال اوغلو ترانهسرا چپگرای ترکیه است که آن را احمد کایا شاعر و خواننده و فعال مدنی و سیاسی ترکیه ای اجرا کرده است. در زیر شما می توانید ترجمه ی زیبای آن از خانم فرشته درویش وند را بخوانید.
ما سه نفر بودیم
بدر خان ، نازلیجان و من
سه دهان ، سه دل ، سه فشنگِ سوگند خورده
ناممان همچو بلایی بر کوه و سنگها نوشته شده بود
گناه سنگینی بر گردن،و تفنگی چلیپاوار آویخته بر سینه
انگشت بر ماشه و گوش در انتظار
پشتمان را به خاک امانت سپرده بودیم
دستهایمان را که از سرما میلرزید بر شوکران تلخ میمالدیم
و زیر لحافی از ستاره،به آغوش هم پناه میبردیم
دریا دور بود،و تنهایی غذابمان میداد
شب به پرتگاهی میمانست با صدای شغالهای دور
که بر صورت ،نان و ترانهامان میخورد و میگذشت
نازلیجان به سینهاش آویشن میمالید
و عطر سرمست کنندهاش در هوا میپیچید او را پنهانی مینگریستیم
دلمان به هوایش پر میکشید
یک دست در جیب چپ
دست دیگر
در جیب راست
این اندوه برای شما نیز آشناست
بخواهید هم نمیتوانم شرحش دهم
خوب و بد زندگیاش میکنم
جنازهام زیر چکمههای شما نمیماند
برمیخیزد
شما را قدرت آن نیست که زمین گیرم کنید
تابوت من روان نمیشود روی دستها
و پلهها برای رسیدن به من کوتاهند.
ستارهای میشوم
خورشید،ماه
با باران میبارم و
جهان از گلهای کوچکم سرشار میشود
فریادی میشوم شاد
بر لبان کودکان خیزان در برف
و حبابی بر سینهی آسفالت.
و شما در سطل زبالهاید
مثل همیشهی زمان.
ادامه شعر
مفت و مجانی زندگی میکنیم، مجانی؛
هوا مجانی، ابر مجانی؛
دره و تپه مجانی؛
باران و گِل و لای مجانی؛
بیرون اتوموبیلها،
درب سینماها،
ویترین مغازهها مجانی؛
اما نان و پنیر مجانی نیست
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑