مادر می گوید
درون هرزنی اتاق های قفل شده ای هست،
آشپزخانه های لذت،
اتاق خواب های اندوه
و حمام های بی علاقگی.
مردها گاهی وقت ها با کلید می آیند،
گاهی وقت ها با چکش
ادامه شعر
مادر می گوید
درون هرزنی اتاق های قفل شده ای هست،
آشپزخانه های لذت،
اتاق خواب های اندوه
و حمام های بی علاقگی.
مردها گاهی وقت ها با کلید می آیند،
گاهی وقت ها با چکش
ادامه شعر
جهان استوار نمی ماند
مگر با سری خمیده
بر روی شانه ی کسی که دوستش داریم
ادامه شعر
آنقدر بر شیشه های بخار گرفته شهر
حرف اول نام تو را نوشته ام
دیگر مردم شهر می دانند
نام زیبای تو با کدام حرف شروع می شود
ادامه شعر
یک زن
اگر بخواهد
حتی می تواند با صدایش
تو را در آغوش بگیرد
اکولالیا | #ایلهان_برک
ترجمه از #سیامک_تقی_زاده
اگر یک نفر
هر آنچه که
از درونش برمی آید را بنویسد
بی شک از درون او
کسی رفته است
اکولالیا | #ایلهان_برک
ترجمه از #سیامک_تقی_زاده

ادامه شعر
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
ادامه شعر
این نامه را در قطار بخوان
باز کردی اگر چمدانت را
دنبال خاطره هایی نگرد که هرگز
نمی خواستی از تو جدا شوند
آن ها را من برداشتم
تا سنگین نشود بار ِتو
و جا باشد برای خاطرات جدیدت
ادامه شعر
زن پوست آبی داشت
مرد هم
پس مرد صورتش را پنهان کرد
همانگونه که زن
آن دو تمام زندگی شان را به دنبال آبی گشتند،
از کنار هم گذشتند
و هیچ گاه ندانستند
اکولالیا | #شل_سیلور_استاین
ترجمه از #مهسان_احمدپور
اعتراف میکنم
من واهمه داشتم
نه تنها از عشق،
بلکه از عاشق او شدن
که او رازی اغواکننده بود،
و در اعماق خویش آبستن اسراری بود که بر همگان فهم ناشدنی بود
و من از ناکام ماندن به سان کسان دیگر واهمه داشتم
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑