شاید ستارگان
تنها تکههای به جا مانده از خدای اند
وقتی که انسان را آفرید
و زمین را به بیگانگان بخشید
به راستی چه هولناک است
گاه آنان که خاموشاند
تهی به نظر میآیند
شاید ستارگان
تنها تکههای به جا مانده از خدای اند
وقتی که انسان را آفرید
و زمین را به بیگانگان بخشید
به راستی چه هولناک است
گاه آنان که خاموشاند
تهی به نظر میآیند
صدایم را سوی ستارگان میافکنم
شاید پژواک واژههایم برای تو
در ابرها با سپیده دم نوشته شود
و اینک تمام آنچه که
میخواهم بگویمت:
تو را در میان تاریکی دوست میدارم
اعتراف میکنم
من واهمه داشتم
نه تنها از عشق،
بلکه از عاشق او شدن
که او رازی اغواکننده بود،
و در اعماق خویش آبستن اسراری بود که بر همگان فهم ناشدنی بود
و من از ناکام ماندن به سان کسان دیگر واهمه داشتم
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑