اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 154 از 189

فروغ فرخزاد

پاییز / فروغ فرخزاد

از چهره طبیعت افسونکار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه های حسرت و ماتم را

پاییز، ای مسافر خاک آلود
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگ های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه می دهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت؟
جز سردی و ملال چه می بخشد
بر جان دردمند من آغوشت؟

در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم

پاییز ای سرود خیال انگیز
پاییز، ای ترانهء محنت بار
پاییز، ای تبسم افسرده
بر چهرهء طبیعت افسونکار

اکولالیا | #فروغ_فرخزاد
تهران-مهرماه ۱۳۳۳ از دفتر اسیر

چارلز بوکوفسکی

برای من تاسف نخورید

برای من تاسف نخورید
چون لیاقت زندگی کردن را دارم و راضی ام
ناراحت آدم هایی باشید که به خودشان می پیچند و
از همه چیز شاکی اند
آن ها که روش زندگی شان را مثل مبلمان خانه
دائم عوض می کنند
همینطور دوستان و رفتارشان را
پریشانی شان دائمی است
و به همه کس سرایتش می دهند
از آن ها دوری کنید
یکی از کلمات کلیدی آن ها عشق است
ادامه شعر

سعاد الصباح

آنکه به تبعید می‌رود منم

کوشیدم بوی تو را
از سلول‌های پوستم بیرون کنم
پوستم کنده شد
اما تو بیرون نشدی
کوشیدم تو را به آخر دنیا تبعید کنم
چمدا‌‌‌نهایت را آماده کردم
برایت بلیط سفر خریدم
در اولین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم
وقتی کشتی حرکت کرد
اشک در چشمانم حلقه زد
تازه فهمیدم در اسکله‌ام
تازه فهمیدم آنکه به تبعید می‌رود منم
نه تو

اکولالیا | #سعاد_الصباح

نزار قبانی

عهد کردم

عهد کردم
که هیچ شبی به تو زنگ نزنم
و به تو فکر نکنم ، وقتی بیمار می‌شوی
و دلواپست نباشم
و گلی نفرستم
و دستانت را نبوسم
و شبی زنگ زدم، بر خلاف میلم
و گل فرستادم، بر خلاف میلم
و وسط دیدگانت را بوسیدم ، تا سیر شدم
عهد کردم که نه
و وقتی به حماقتم پی بردم خندیدم
ادامه شعر

سید علی صالحی

تو در کنج خانه و من رو به راهی دور

چقدر دلم برای عبور از خواب این همه دیوار گرفته است!
هیچ وقتی از این روزگار
من این دیوارهای بی دریچه را دوست نداشته‌ام!
هیچ وقتی از این روزگار
من این همه غمگین نبوده‌ام.
راستش را بخواهید
زادرود من اصلا شب و دیوار و گریه نداشت،
ما همان اوایل غروب قشنگ
رو به آسمان آشنا می‌رفتیم و
صبح زود
باز با خود آفتاب، آشناتر برمی‌گشتیم
لحاف شب از سوسوی ستاره سنگین بود
ما خوابمان می‌برد
ما میان همان گفت و لطف خدا خوابمان می‌برد
ما ارزش روشن رویا را نمی‌دانستیم
کسی قطره‌های شوخ باران را نمی‌شمرد
ما به عطر علف می‌گفتیم: سبز
طعمِ آسمانیِ آب هم آبی بود
و ماه، بلور بی‌اعتنا به ابر،
که برای تمام مسافران پا به راه نور ترانه می‌خواند.
ما هم به دیدن باران و آینه عادت کرده بودیم
یکی‌یکی می‌آمدیم
بعضی کلمات را از سرشاخه‌های ترد زمان می‌چیدیم
بعد حرف می‌زدیم، نگاه می‌کردیم
چم و راز لحظه‌ها را می‌فهمیدیم،
تا شبی که ناگهان آینه شکست
و سکوت
از کوچه‌ی خاموش کلمات
به مخفی‌گاه گریه رسید.
حالا سهم من از خواب آن همه خاطره
چهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است،
حالا برو، یعنی اگر برویم بهتر است،
صبح، ساکت است
دیوارها، بی‌دریچه
تو در کنج خانه و من رو به راهی دور

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

رضا براهنی

شتاب کردم که آفتاب بیاید

از ساندکلاود بشنوید. (نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇

شتاب کردم که آفتاب بیاید 
نیامد 
دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت 
که آفتاب بیاید 
نیامد 
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند 
که آفتاب بیاید 
نیامد 
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم، 
شبانه روز دریدم، دریدم 
که آفتاب بیاید 
نیامد 

ادامه شعر

نزار قبانی

آدم حسودی هستم

همه ی آنهایی که مرا می شناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم
و همه ی آنهایی که تو را می شناسند
لعنت به همه آنهایی که تو را می شناسند

اکولالیا | #نزار_قبانی

نزار قبانی

هنگام‌ شنیدن‌ نامت‌

قول‌ داده‌ام‌،
هنگام‌ شنیدن‌ نامت‌ بی‌خیال‌ باشم‌
از این‌ قول‌ درگُذر
چرا که‌ با شنیدن‌ نامت‌
صبر ایوب‌ را کم‌ دارم‌
برای‌ فریاد نزدن‌

اکولالیا | #نزار_قبانی

نزار قبانی

این نامه ی آخر است

این نامه ی آخر است
پس از آن نامه یی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستری ست
که بر تو می بارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت

این جام آخر شراب است بانو
و دیگر نه از مستی خبری خواهد بود
نه از شراب

آخرین نامه ی جنون است این
آخرین سیاه مشق کودکی
دیگر نه ساده گی کودکی را به تماشا خواهی نشست
نه شکوه جنون را

دل به تو بستم گل یاس ِ دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه می گریزد
و گنجشک ها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان می کند

من کودکی بودم
گریزان و آزاد
بر بام شعر و جنون
اما تو زنی بودی
با رفتارهای عامیانه
زنی که چشم به قضا و قدر دارد
و فنجان قهوه
و کلام فالگیران
زنی رو در روی صف خواستگارانش

افسوس
از این به بعد در نامه های عاشقانه
نوشته های آبی نخواهی خواند

در اشک شمع ها
و شراب نیشکر
ردی از  من نخواهی دید

از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود

دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامه شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی

اکولالیا | #نزار_قبانی

چارلز بوکوفسکی

سگی که تو ظلِ تابستون

سگی که تو ظل تابستون
یکه و تنها
روی پیاده روی داغ پرسه میزنه
قدرت ده هزار تا خدا ر داره !
مگه نه ؟

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی
ترجمه از یغما گلرویی

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×