اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 165 از 189

شمس لنگرودی

به آتش‌تان کشیدند؟

آیا برای گرم کردن بازارشان
به آتش‌تان کشیدند؟
حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند
حتا شاخه‌ها
از سوزاندن خود
تن زدند
کودکان اول ابتدایی
از هفت سالگی به عقب برگشتند
تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم
دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ
بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید
آنان
شرمناکِ سنگ بودن‌شان
سر به بیابان‌ها، رفته بودند

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

سهراب سپهری

کودکی رو به این سمت می آید

این وجودی که در نور ادراک
مثل یک خواب رعنا نشسته
روی پلک تماشا
واژه هایی تر و تازه می پاشد.
چشم هایش
نفی تقویم سبز حیات است.
صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است.
سال ها این سجود طراوت
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست.
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد،
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام میبردم.
ادامه شعر

یاووز بولنت باکیلر

روزی اگر ببینم آمده ای

روزی اگر ببینم آمده ای
بسان کبوتری خسته از دیاران دورست، یار
با زیبایی بی پایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانت
روزی اگر ببینم آمده ای
با نسیمی خنک در لبخنده ات
و دست هایی زیبا، به اندازه گذشته ها زیبا
شکوفه می دهند تمام درهایی که کوفته ای
روزی اگر ببینم آمده ای
با حسرت بی حسابت در درونم
به ناگهانی که خویش را گم کرده ام
به ناگهانی که چاره ای ندارم
تمام ستارگان آسمان در دلم سرازیر می شوند
روزی اگر ببینم آمده ای
نه بر رخساره ات سایه ای نشسته
نه بر زبانت گلایه ای
غبار کفش‌هایت را به دیده می کشم
و دنیا از آن من می شود.

اکولالیا | #یاووز_بولنت_باکیلر
ترجمه: قادر دلاورنژاد

سید علی صالحی

حس می‌کنم باید به کوچه بیایم

بی‌پرده بگویم
دلم می‌خواهد از پشت این پرده بپرسم
مگر مرده‌ی ماه را به خانه آورده‌اند
که این همه غمگین به آسمان نگاه می‌کنید؟!
اما می‌ترسم
من از اعتماد برهنه به آسمان می‌ترسم.
عجیب است
میان این همه شدآمدِ عادی
من از هر سوی این صفوف آشنا که نگاه می‌کنم
فقط رخسار خسته‌ی مردگان خویش را می‌شناسم!
ادامه شعر

قیصر امین پور

دل به پائیز نسپرده ایم

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!

دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

اکولالیا | #قیصر_امین_پور

احمد شاملو

اکنون که زیر ستاره‌ی دور

قصدم آزار شماست
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاری خویش در میان می‌گذارم،
مستی و راستی
بجز آزار شما
هوایی
در سر
ندارم!
اکنون که زیر ستاره‌ی دور
بر بامِ بلند
مرغِ تاریک است
که می‌خواند،
اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رؤیا،
و پناه از توفان را
بردگان فراری
حلقه بر دروازه‌ی سنگین زندان اربابان خویش
بازکوفته‌اند،
ادامه شعر

شمس لنگرودی

می‌گویم زغال چرا خاموشی

می‌گویم زغال چرا خاموشی
گل سرخ هائی در دهانت پنهان است
چرا سخنی نمی گوئی
مگر که بسوزانندت

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

محمدعلی بهمنی

این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند

می پرسد از من کیستی ؟ می گویمش اما نمی داند
این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند

می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند

می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد
کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند

می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم
حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند

می گویمش می گویمش چیزی از این ویران نخواهی یافت
کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند

می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند

می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین
آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند

اکولالیا | #محمدعلی_بهمنی

سید علی صالحی

ما زیارت دریا و گریه رفته‌ایم

خوابت می‌آید، خسته‌ای
دیدم دیر آمدی
نگران حرف و حدیث همسایه‌ها شدم
راست می‌گویند پایین‌دست آسمان
ابر سنگینی گرفته است؟
می‌گویند هر لحظه ممکن است باران بیاید.
دیدم چتر و کلاه و چکمه‌های کهنه‌ات اینجاست
دیدم سیگار و دفتر و شناسنامه‌ات را نبرده‌ای
یکی دوبار به درگاهِ دریا و گریه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسایه‌ها از احتمال باران
شام خورده‌ای؟
دیر است دیگر
ادامه شعر

قیصر امین پور

ناگهان چقدر زود دیر می شود

حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی…
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود

اکولالیا | #قیصر_امین_پور

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×